تاريخ : 1391/08/22
کد مطلب: 333
سخنرانى دکتر سيّد على موسوى گرمارودى در بارۀ کتاب نقضِ نغز

سخنرانى دکتر سيّد على موسوى گرمارودى در بارۀ کتاب نقضِ نغز

سخنرانى دکتر سيّد على موسوى گرمارودى در بارۀ کتاب نقضِ نغز

(باز نوشتِ کتاب: بعضُ مثالب النّواصب فى نقض «بعض فضائح الرّوافض»)

بازنويسى يک کتاب به نظم يا نثر، امروز يک « نوع ادبى» يا به تعبير خارجى آن «ژانر ادبى» شده است. در قديم هم اگر نه به گونه امروز، امّا به صُورِ مشابه، سابقه دارد. مثلاً ابان بن عبد الحميد لاحقى،۱ کليله و دمنه را براى برمکيان به نظم عربى باز نوشته است.۲ شايد بتوان همه کتاب ‏هايى را که زيرعنوان «تهذيب» (گاه حتّى از سوى خود نويسندگان کتاب اصلى) بازنويسى شده اند، از همين نوع دانست.

  بارى، اين کار، براى تسهيل کار خواننده و کاستن از رنج وى در خواندن متون است و در واقع، بازنگارنده هر کتاب به جاى خواننده کم ‏فرصت امروز، رنج مراجعه به کتب لغت براى يافتن معادل ‏ها و ترجمه آيات و اشعار عربى و خلاصه، بازنويسىِ متن قديمى به زبان معيارِ روز را به عهده مى ‏گيرد و در واقع از زبان شاعر، به اين دسته از خوانندگان مى ‏گويد:

من خود چو قلم همى ‏دوم بر سرِ خويش

تو رنجه مشو، برون ميا از دَرِ خويش

  به اين لحاظ، کار بازنويسىِ يک متنِ مشکل، بى‏ گمان از حيث اشاعه دانش و فرهنگ، ارزشمند است؛ امّا پرسش و دغدغه اصلى اين است که چنين کارى، آيا ارزش ادبى هم دارد؟

  پاسخ به اين پرسش، همان است که در مورد ترجمه مى ‏توان گفت. در ترجمه يک متن، هر چند انديشه اصلى، از آنِ مولّف است، امّا اگر مترجم، تمام آن انديشه را که در زبان مبدا وجود دارد، در زبان مقصد، زيبا و فصيح و فخيم منتقل کند، کارى هنرى کرده است. به همين روى، من به ترجمه جمعى يک متن، معتقد نيستم؛ زيرا ترجمه نيز مانند شعر، خلاّقيتى فردى است. بنا بر اين، ارزش ادبى هم دارد.

  رولان بارت ( ۱۹۱۵ ـ ۱۹۸۰م) مؤسّس نقد نو مى ‏نويسد:

  همه مفهوم ادبيات در شگردهاى ادبى خلاصه مى ‏شود و به قول کافکا، ادبيات، چيزى جز همان شگردهاى آن نيست... .۳

  بازنويسى هم مانند ترجمه، اگر درست انجام شود، حتّى بيش از ترجمه، ارزش ادبى خواهد داشت. تأکيد مى ‏کنم: «اگر درست انجام شود»؛ زيرا مى ‏دانيم:

کارِ هر مرد و مردِ هر کارى

که پديد است در جهان، بارى

  به همين روى، چون سترگى کار و ناتوانى خود را مى ‏شناختم، هنگامى که بازنويسىِ متن کتاب ارجمند بعضُ مثالب۴ النواصب۵ فى نقض۶ «بعض فضائح۷ الروافض۸»۹ از من درخواست شد، تن زدم و نپذيرفتم؛ که هم مشغول ترجمه نهج البلاغه و تأليف چند اثر ديگر بودم و هم مى ‏دانستم که در من توانايىِ اين کار به نحوى که ارزش نثر درخشان مؤلّفِ ارجمند آن، عبد الجليل قزوينى رازى و زحمت ‏هاى مصحّح و تعليقه ‏نگارِ علاّمه آن روان‏ شاد دکتر مير جلال الدين محدّث اُرموى را فرو نشکنم، وجود ندارد. و کلُّ اِناءٍ بالذى فيه يرشَحُ؛ از کوزه همان برون تراود که در اوست.

  تا آن که يکى از دوستان دانشمند و ارجمندم را پاى ‏مرد و ميانجى کردند که جايگاه فرازمند او در دل پايبندِ من بر درخواست کنندگان عيان بود، و از فرمان دوست، گزير و گريز نيست و پذيرفتم؛ امّا متقابلاً تقاضا کردم که به من فرصتى بيشتر از معمول، مبذول دارند.

***

  نثر کتاب از نمونه ‏هاى عالى نثرى است که بين نثر مرسل و نثر فنّى قرار دارد و به نثرهاى مرسل، (مثلاً مقدّمه شاه‏نامه ابو منصورى، حدود العالم، قابوس ‏نامه، سفرنامه ناصر خسرو و امثال آنها) نزديک ‏تر است. در حالى که مثلاً کتاب عِقد العُلى للموقف الأعلى،۱۰ تأليف افضل الدين ابو حامد احمد بن حامد کرمانى ـ که ۲۴ سال بعد از نقض يعنى در ۵۸۴ ق، نوشته شده است ـ ، در قياس با آن، داراى نثر مرسلى است به نثر فنّى نزديک ‏تر.

  نقض، براى کسى که به سياق اين گونه نثرها آشناست، بسيار دلکش و دلچسب است. در مورد چگونگى پيدايش و تأليف اين کتاب، روان ‏شاد دکتر ذبيح الله‏ صفا،۱۱ با استفاده از تعليقات و مقدّمه علاّمه اُرموى مى ‏نويسد:

  ... در اوايل نيمه دوم قرن ششم که بازار مناقشات مذهبى در بلاد ايران گرم بود، مردى سُنّى که در آغاز مذهبِ شيعه داشته و سپس از اين مذهب گرديده بود، کتابى در طعنِ بر مذهب تشيّع و ذکر مطاعنى بر پيروان اين مذهب نوشته بود به نام بعض فضائح الروافض. ذکر کلمه «فضائح» در اين جا به آن سبب است که در دوره مناقشات مذهبى مسلمين، هر يک از فِرَق مى ‏کوشيد تا موارد ضعف فرقه ‏هاى ديگر را بنا بر نظر و طريقه خود بجويد و آن گاه آنها را بزرگ و واژگونه کند و اگر لازم مى ‏دانست، پيرايه ‏هايى بر آنها ببندد و هر يک از آن موارد را به عنوان فضيحت (رسوايى) در کتاب ‏ها معرّفى کند. اين است که در کتب مربوط به مذاهب اسلامى به ذکر فضايح، بسيار باز مى ‏خوريم و استعمالِ اين اصطلاح در مورد ياد شده در فوق، تازه نيست. مؤلّف کتاب که به قول صاحب کتاب نقص، اوّل، شيعى بوده و بعد سنّى مُجَبِّرى و مُشَبِّهى گشته بود، بعد از تغيير مذهب، که آن هم در آن روزگار نظاير بسيار داشت، در سال ۵۵۵ کتاب خود يعنى بعض فضائح الروافض را به پايان برده و در پايان کتاب خود گفته است: «و فرغتُ من هذا فى‏ المحرّم، سنة خمس و خمسين و خمسمأة من الهجره».۱۲ مؤلّف کتاب در شهر رى اقامت داشته۱۳ و کتاب خود را در عهد سلطنت سلطان محمّد بن محمود سلجوقى (۵۴۷ ـ ۵۵۴) نوشته۱۴ و کتابى ديگر به نام تاريخ الأيّام و الأنام نيز داشته است؛۱۵ ليکن در کتاب خود به ذکر نام خويش نپرداخته و تنها در کتاب رياض العلما، نام وى شهاب الدين تواريخى شافعى و از بنى مَشّاط بوده که در رى توطّن داشته ‏اند.۱۶

  از کتاب بعض فضائح الروافض نسخه جداگانه ‏اى در دست نيست؛ ليکن شيخ عبد الجليل رازى، قسمت اعظم اين کتاب را از اوّل تا آخر براى ردّ و نقض در کتاب بعض مثالب النواصب خود آورده است و اگر کسى اين قسمت‏ هاى منقول را که همه جا مصرّح و معلوم است جدا کند، يک کتاب مستقل پارسى با افتادگى ‏هاى جزئى به دست خواهد آمد. مؤلّف بعد از ذکر مقدّمه ‏اى در سبب تأليفِ کتابِ خود، به بيان تاريخى از کيفيت پيدايش مذهب تشيّع پرداخته و آن گاه به ذکر دلايلى در ردّ بعضى از اصول مذهب تشيّع مبادرت کرده و بسيارى از خوى ‏هاى شيعه را که در آن روزگار داشته ‏اند، آورده و معايب آن را به نظر خود شرح داده است. سپس به ذکر فضايح شيعه پرداخته و شصت و هفت فضيحت براى آنان برشمرده و کتاب خود را با ذکر شصت و هفتمين فضيحت، ختم کرده است.

  شيوه انشاى نويسنده، خوب و نثر متوسط او پخته و خالى از عيب است. وى در ابتداى کتاب، بعد از خطبه ‏اى که بر سبيل اختصار به عربى کرده بود، چنين گفته است:

  بدان اى برادر که اين، مجموعه ‏اى است اندر او شرح بعضى از فضائح و قبايح رافضيان است. ابتدا کرده شد به نام خداى بى ‏همتا و ثنا و درود بر رسولان خدا، خاصّه بر محمّد مصطفى، سيّد انبيا و ثناء بر خلفاى راشدين ... بدان‏که اين جماعت رافضيان که خود را شيعه مى ‏خوانند، رسول خدا محمّد مصطفى از ايشان خبر داده است و امير مؤمنان على را گفته است: اى على! جماعتى خواهند بود در اين امّت که دعوى دوستى تو کنند. ايشان را لقبى باشد که به آن باز خوانندشان. يا على! چون ايشان را دريابى، بکش که ايشان از جمله مشرکان ‏اند.

  و امّا کتاب نقض، يکسال بعد از آن که کتاب بعض فضائح الروافض نگاشته و منتشر شد، شيعيان رى بر آن وقوف يافتند و در انديشه نقض آن افتادند و از اين راه، چند سال بعد کتاب معتبرى به نام کتاب نقض و مشهور به بعض مثالب النواصب فى نقض «بعض فضائح الروافض» پديد آمد. مؤلّف اين کتاب، نصير الدين ابو الرشيد عبد الجليل بن ابو الحسين بن ابو الفضل قزوينى رازى از بزرگان وعّاظ و علماى مذهبى شيعه در رى بوده و تأليفات ديگرى غير از کتاب مذکور داشته است، مانند کتاب البراهين فى إمامة أمير المؤمنين، کتاب السؤالات و الجوابات، مفتاح التذکير، کتاب تنزيه عائشه، که هر چهار کتاب را پيش از کتاب نقض نوشت. وى بنا بر نقل رافعى در التدوين فى ذکر أخبار قزوين، در سال ۵۰۴ ولادت يافته و بعد از سال ۵۸۵ درگذشته است.۱۷

  شيخ عبد الجليل قزوينى، بعد از ربيع الأوّل سال ۵۵۶ ق، که علماى شيعه رى به وجود کتاب بعض فضائح الروافض اطلاع يافتند، در جستجوى نسخه آن بود. بعد از مدّتى دراز، يکى از بزرگان شيعه، نسخه اصلِ آن کتاب را يافت و به نزد شيخ عبد الجليل قزوينى رازى فرستاد و او از آن هنگام، سرگرم تأليف کتاب نقض شد و آن را در سال‏ هاى بعد از ۵۵۶ ق و گويا در حدود ۵۶۰ ق، تمام کرد. کتاب او بعد از تأليف، به زودى مشهور شد و در روزگاران بعد، همواره از مراجع مهم مؤلّفان شيعه بوده است. اين کتاب، نه تنها از حيث توضيح بسيارى از مبانى مذهبى شيعه و تاريخ و اطلاعات مربوط به رجال مذهبى و علما و شعرا و مراکز تعليم و تدريس و کتاب‏خانه ‏هاى شيعه و امثال اين مسائل، قابلِ کمال توجّه و عنايت است، بلکه از باب اشتمال بر بسيارى از اطلاعات مربوط به امور تاريخى و اجتماعى زمان، از جمله کتبِ بسيار مهم و درجه اوّلِ فارسى، محسوب مى ‏شود. چنان‏که نظير آن را از اين حيث در ميان کتب فارسى، کمتر مى ‏توان يافت.

  مؤلّف در اين کتاب همه جا، قسمتى از قولِ صاحبِ کتابِ بعض فضائح الروافض را نقل کرده و آن گاه به ردِّ آن پرداخته است. شيوه نگارش عبد الجليل در اين کتاب هم از جمله وجوه امتياز آن شده است؛ زيرا کتاب نقض با انشايى بسيار روان و پخته و در عين حال عالمانه و استوار و مستدلْ نوشته شده است. در پاره‏ اى از موارد اين کتاب، شيوه بيان وعّاظ ـ که نثرى شبيه به نثر مسجّع، و يا بهتر بگوييم، از قبيل نثر موزون است ـ ، به کار رفته است؛ ولى اين گونه موارد، کمياب اند. اگر چه لحن نويسنده کتاب بر اثر استدلال و استشهاد به احاديث و اخبار و روايات در برخى موارد، خشک است، امّا در پاره‏ اى موارد که در راهِ دفاع از همکيشان خود است، نَفَسى مؤثّر و کلامى جالب و دل ‏انگيز مى ‏يابد.

  بر روى هم، کتاب نقض از جمله متون خوب نثر پارسى در قرن ششم و در زمره کتب درجه اوّل آن قرن است؛ امّا به حکم عادت اهل زمان، نفوذ زبان عربى و حتّى قواعد دستورى عرب از قبيل استعمال صفات مؤنّث براى موصوف جمع مانند «کتب اصوليه اثنى عشريه» در اين کتاب، بسيار مشهود است.

  در سال ۱۳۳۱ش، به مناسبت انتشار کتاب نقض به تصحيح استاد دکتر سيّد جلال الدين محدّث، نقدى به قلم استاد دکتر زرّين ‏کوب، در مجلّه سخن چاپ شده است.۱۸ دکتر زرّين ‏کوب در آن جا مى ‏نويسد:

  ... اين کتاب از چند جهت اهميت دارد:

  يکى از جهت اشتمال آن بر اسماى عده‏ اى از رجال و شعرا و علماى قرن ششم هجرى که در رى خصوصاً و در ايران عموماً مى ‏زيسته ‏اند و بر اسامى بلاد و محلاّت و قراء و اطلاعات بسيار جالبى در باره آنها؛ و ديگر از جهت تاريخ افکار و عقايد دينى آن زمان که مخصوصاً براى محقّقين در تاريخ ايران و پيدا کردن علل زوال و انحطاط تمدّن در اين سرزمين، سند گران ‏بهايى است و نشان مى ‏دهد چگونه ساکنان يک مملکت و حتّى يک شهر و حتّى يک محلّه به علل دينى با هم خصومت مى ‏ورزيده ‏اند و چگونه تشنه مال و جان هم بوده ‏اند.

  اهميت ديگر آن، از جهت زبان فارسى است؛ زيرا اين کتاب، متعلّق به هشتصد سال پيش است و به نثر بسيار روان دلکشى نوشته شده است و منبع نفيسى است براى لغات و اصطلاحات و امثال و کنايات زبان فارسى.

  آقاى سيّد جلال محدّث، بحق مى ‏بايستى عهده ‏دار تصحيح و طبع اين کتاب باشند؛ زيرا اطلاعات ايشان در باره مذهب شيعه و اخبار و احاديث و اصول و رجال آن به اندازه يک متخصّص فن مى ‏باشد. اين است که پاورقى ‏هاى کتاب، مملو است از اطلاعات بسيار گران ‏بها و نفيس که مُحَشّى فاضل پس از تحمّل رنج بسيار به دست آورده و در آن ثبت کرده است ... .۱۹

***

اينک ذکر برخى از آنچه من در بازنگاشت اين کتاب کرده ‏ام:

۱. در بازنويسى اين کتاب به نثر امروز، کوشيده ‏ام که نثر آن را به نثر معيارِ امروزين برگردانم و براى آن که از نثر قديمى آن خيلى دور نمانَم، اندکک چاشنى باستانگرايى در کارِ آن کرده ‏ام.

۲. مصحّحِ فرزانه کتاب علاّمه محدّث اُرموى به شيوه عالمانه، در متن، نسخه اساس و در حواشى، نسخه بدل ‏ها را ذکر فرموده است. من از ميان نسخه بدل ‏هايى که در حواشى آورده است، آن را برگزيدم که صحيح ‏تر يا مناسب ‏تر يافتم. بنابر اين مى ‏توانم با ظنّ متآخم به يقين عرض کنم که اين بازنوشته، معنا به انديشه و نظر مؤلّف اصلى، نزديک‏ ترين است و البته هذا أيضاً من برکة البرامکه، اين هم از نتايج دقّتِ علمى و کوشش شگرفِ مصحّح ارجمند است.

۳. تعليقات روان ‏شاد علاّمه محدّث اُرموى، خود، سه برابرِ اصل کتاب است که در دو مجلّد حدود ۱۵۰۰ صفحه آمده است. من گزيده ‏اى از آن تعليقات را که براى خواننده کتاب بازنگاشته نقض، مناسب دانستم، با تلخيص، پاى هر صفحه آوردم.

حواشى و تعليقات و توضيحات خودِ من، با نام من آمده است تا مسئول درستى و نادرستى آن، خودِ من باشم.

***

  و سرانجام دعا کنيد که تلاش ناچيز صاحب اين قلم، مورد رضاى حضرت حق و توجّه حضرت بقيه الله‏ ـ ارواحنا فداه ـ قرار گيرد و دستاويزى براى برکشيدن اين قلمزن از عرصات غفلت به سرمنزل آشنايى ‏ها گردد، وگرنه به قول سنايى:

چرا آن قبله کل، نانويسا بود و ناخوانا؟

اگر بودى کمال اندر نويسايى و خوانايی

متن بازنگاشته نقض

به نام خداوند بخشنده بخشاينده

هر گوهر ستايش که غوّاصان درياى دين، با برهانِ درست، از ژرفاى درياى دل، به کرانه زبان آورند، نثار درگاهِ خداوندِ واجب الوجودى باد که شناخت و معرفت او از روى خرد، واجب است و لال باد زبان آن شوربختى که مى‏ گويد: شناخت خداوند به موجب تقليد و تعليم و شرع و حديث است.

  آن پادشاه فرازمند که داراى صفات کمال است و ازلى و بى زوال است. دادگرى که چهره تابناک او از غبار تهمتِ جبر و شباهت و تعطيل، پاک است.

  فرابرترا و پاکا که اوست از آنچه در باره او جبريان، مى ‏گويند و اهل بدعت، گمان مى ‏برند.

  و صد هزار درود و آفرين، از خداوندِ فرازمند و از همه دوستداران، بر گروه پيامبران و فرستادگان، اين سفيران عالم غيب باد که ساحتِ قدسى آنان از هر ننگ و عيب پاک و پالوده است؛ و به چند و چندين برابرِ آن، درودها و آفرين ‏هاى پى در پى، بر پيکر۲۰ پاکيزه و روح لطيفِ محمّد مصطفى باد.

  آن سرورى که شريعت و شفاعت دنيا و آخرت، وابسته به بعثت اوست. و دوربادا از او که به اعتقاد جبريه، سينه او شکافته باشند تا دلش را بشويند.۲۱

  او از نسل ‏هاى پاک و در زهدان ‏هاى پاکيزه، به جهان پانهاد. کفر و بدعت و گم‏راهى از بيم شمشير وى در جهان نهان شد.

تا فلک مى ‏چرخد و راه مى ‏پويد و تا مَلَک تسبيح خدا مى ‏گويد، همچندِ آن آفرين ‏ها و ستايش ‏ها، از اهل زمين و آسمان، بر خاندان محمّد و پاکان و برگزيدگان و دوستان و دوستداران و همسران و اصحاب او باد.

امّا بعد؛

  اهل انصاف که اين کتاب را مى ‏خوانند، بدانند که در ماه ربيع الأوّل سال ۵۵۶، پس از هجرت صاحب شريعت ـ درود و سلام بر او ـ به من گفتند کتابى درست شده است که نام آن را بعضُ فضائح الرّوافض يعنى «برخى ‏رسوايى ‏هاى شيعيان» نهاده ‏اند و در مجالس و محافل بزرگ و کوچک به طريقِ بدگويى، آن را مى ‏خوانند و مردم عامى غافل، از شنيدن آن ادّعاهاى بى ‏دليل، متحيّر مى ‏مانند.

  تا آن که دوستى يکرنگ، نسخه‏ اى از آن کتاب را به امير سيّد، رئيس کبير شيعه، جمال الدين على بن شمس الدين حسينى داد ـ که برترى وى مستدام باد ـ .

  او، آن را با بررسى کامل مطالعه کرد. سپس آن را نزد برادر بزرگ ‏تر من، اوحد الدين حسين فرستاد که اهل فتوا و بزرگ طائفه است ـ و خداوند بر عمر او بيفزاياد ـ .

  او نيز خواندنِ آن نسخه را تمام کرد؛ ولى از من پنهان مى ‏داشتند، مبادا که من در پاسخ و رّدِ کتاب، شتابزدگى ورزم. مدتى دراز، من طالب آن نسخه بودم و به دست نمى ‏آمد. و نمى ‏دانستم که گروهى از علماى هر طائفه، با بررسى کامل، اوراق آن کتاب را جستجو کرده ‏اند و به کلمات نيک و بد آن آگاهى يافته و شگفت ‏زده شده‏ اند.

  زيرا اصول و فروع مذاهب، بر دانشمندانْ پوشيده نيست و از سوى ديگر، دشنام دادن و لعنت کردن و زورگويى و بُهتان زدن هم در کتاب ‏ها، رايج و متداول نيست، آن هم بى ‏دليل و بى ‏آن که لازم باشد؛ ولى در اين کتاب، مؤلّف، حواله ‏ها و اشاره ‏هايى به پيشينيان از امامّيه اهل اصول کرده است، در حالى که بسيارى از آنها مربوط به مذهب اهل غُلوّ و اخبارى ‏ها و حشويه۲۲ است و برخى نيز با ترفند، برساخته خود مؤلّف است و مذهب هيچ کس نيست. اين مؤلّف از آن کتاب، سه نسخه درست کرده و يکى را به خزانه خواجه اميرک شيعى رازى فرستاده است. نسخه ديگر را نزد خود نگاه ‏داشته و پنهانى براى مردم عوام مى ‏خوانَد و نسخه سوم را به قزوين (جايى که هرگز علماى اهل انصاف در آنجه اقامت نمى ‏کنند) ارسال کرده است به اين اميد که سبب برانگيختن عوام مردم شود و ايجاد فتنه و فساد را ممکن سازد! در حالى که وزر و وبال و کيفر چنين کارى در دنيا و آخرت به گردن مؤلّف مى ‏افتد؛ زيرا هر که سُنّت ناپسندى بنهد، وزر و وبال آن و وزر و بالِ هر کس که به آن عمل کند، تا قيامت، به عهده اوست.

  اتّفاقاً نسخه اصل اين کتاب، به دست سيّد امام شهاب الدين محمّد بن تاج الدين کيسکى، از علماى معتبر شيعه افتاد و او آن را با صفاى دل و فضلِ کامل و اعتقاد نيک، مطالعه کرد و سپس به نزد من فرستاد و من چند روز در آن تأمّل شافى و احتياط کافى کردم و ديدم مؤلّف، آن را از سَرِ دوستدارى مذهبِ جبر و هوا و هوس طبع خويش و حُبّ دنيا فراهم آورده است. گرچه عبارات آن، الحق درست و خوش و آسان است؛ امّا کلماتى دارد لبريز از تعصّب و نادانى و حواله ‏هايى که هيچ‏ يک، به راه حقيقت نيست و تشبيه ‏هايى است بيمارگونه و پُرشُبهه، درگيرى‏ هايى نابخردانه و اشاراتى بازناگفته و ناپسند. نام ‏هايى از طريق ستايش۲۳ پيشينيان ديده و از اين گونه نقلى کرده است که هر خردمند فاضلى که اين کتاب را با انصاف بخواند، بى ‏انصافى و نادانى مؤلّف کتاب را در مى‏ يابد و او را از خويش نمى ‏دانَد و نمى ‏خوانَد.

  ببينيد مؤلّف بيچاره، چگونه با معنىِ اين آيه که خداوند بزرگ در سوره اسراء آيه ۳۶ فرموده، بيگانه است: «وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولًا»؛ يعنى آنچه را نمى ‏دانى، پى ‏مگير که از هر يک از گوش و چشم و دل، خواهند پرسيد.

  بدين گونه با اين درجه گستاخى و زيان‏ مندى، قلم را در ميدان ژاژخايى و هرزه ‏درايى جولان داده است و کسانى را که توحيد و عدل را استوار داشته و به نبوّت و امامت، اقرار و از شريعت، پيروى کرده ‏اند، به دروغگويى متّهم، و سادات بزرگوار و پيرسالاران بزرگ را بى ‏دليل و برهان، معيوب دانسته و مؤلّفانِ امين و راويانِ مورد اعتماد را، خائن و خطاکار پنداشته است.

متکلّمان اهل تحقيق و فتوادهندگان متديّن و قرآن آموزان عارف را زشتْ‏ کردار گفته و نوشته است؛ به وزيران دادگر و خواجگان ديندار گوشه ‏هاى بد مى ‏زند و قاضيان ديندار و شعراى مسلمان را به بدى ياد مى ‏کند و از معنىِ اين آيه نيز دور افتاده است که در سخن آشکار قرآن در آيات ۹۲ و ۹۳ سوره حجر ياد شده: «فَوَرَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِيْنَ * عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ»؛ سوگند به پروردگارت که از همه آنان خواهيم پرسيد. از آنچه انجام مى‏ داده ‏اند.

هر چند، مؤلّفِ اين کتاب، خود منکر کيفرِ عمل و کردار است.

***

با اين که بر پشتِ کتاب، نام نويسنده نبود و تکيه ‏گاه و ريشه انديشگى او، از نام و لقب و کردار و نَسَب او ما را مى ‏آگاهاند که کيست و غرض او از نوشتن اين کتاب چيست. معلوم شد که اين شروع، از سَرِ بُغض و دشمنى با اميرالمؤمنين على عليه ‏السلام است و آن که با وى کينه ورزد، منافق و بدبخت است که گفته ‏اند: لا يبغِضُه اِلامنافِقٌ شقّى: جز منافق شوربخت، با وى دشمنى نمى ‏ورزد.

***

پيش از آن که اين کتاب به دست من برسد، گروهى از دانشمندان خاصِ شيعه، به پيشگاه مقدّس مرتضاى کبير، سيّد شرف الدين، سالار علوى زادگان و سلطان فرزندان پاک (پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله)، ابو الفضل محمّد بن على مرتضى ـ که خداوند بر شکوُه او بيفزاياد ـ رفتند و از زبان گهربار آن سرورِ سادات شنيدند که فرمود:

  عبد الجليل قزوينى بايد در جوابِ اين کتاب، به گونه حق، چنان دست به کار شود که کسى نتواند آن را انکار کند.

  هنگامى که نسخه اصلى کتاب را به من دادند و در آن درنگ کردم، به اقتضاى خرد، انديشيدم که اگر چه در آن بايد به خداوند بى ‏عيب و عار و به احمد مختار صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله و حيدر کرّار، تقرّب بجويم، امّا ديباچه کتاب بايد به نام امام روزگار و خاتم ابرار، حضرت مهدى بن حسن عسکرى باشد.

  بر او و پدرانش درود و سلام باد که وجود گيتى را به بقاى او سپرده ‏اند و خرد و شريعت، در انتظار حضور و ديدار اوست.

و آيه ۵۵ سوره نور: «وَعَدَ الله الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ...»۲۴ عليهم ‏السلام لو لَم يبقَ مِنَ الدّنيا ... ،۲۵ بر درستى عصمت و اثباتِ امامت او گواه است. خداوند، دين و اسلام را به خروج و ظهور او بياراياد و آفاق شرق و غرب را از نور او پُر کناد!

***

  هنگامى که اين عزم، جزم شد، دلم به جان مژده و جان به زبان و زبان به سرانگشتان و سرانگشتان به بيان پيغام داد که اگر مى‏ خواهى که تأليف اين کتاب را چون لعلى بدخشانى بر گُل مُهره کمربند ايمان خود بنشانى، درست آن است که ديباچه کتاب را به نام آخرين امام کنى.

  سپس بى ‏درنگ، قدم در راهِ فرمان نهادم و بعد از استخاره، براى نزديکى و تقرّب به پروردگار، و وسيله و اندوخته روزِ شمار، به نوشتن پاسخ، آغاز کردم و متعهّد به نام و تأييد صاحب الزمان مهدى بن حسن بن على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى ‏طالب ـ عليهم الصّلوة و السّلام ـ هستم. آن امامى که اطاعتِ از او واجب است؛ زيرا به فضل و علم و عصمت، در زمانه خويش، ويژگى دارد و وجوب اطاعت از او، از سوى خداوند تعالى، تحقّق يافته است.

  به اقبال آن امامِ هُمام عليه ‏السلام اين کتاب به گونه‏ اى مرتّب شد که از خواص، شبهه ‏ها را دور کند و براى عوام، راه‏نمايى باشد با عبارتى سهل و آسان، نه به شيوه نوشته ‏هاى ديگرم که دقّت و رقتّى دارد.

  قبولِ مردم، در چنين کتابى، نه به سبب رقّت عبارت آن، بلکه به سبب شرافت راه‏نمايىِ آن است تا هر خواننده که آن را بخواند، و هر نويسنده که بنويسد و هر شنونده که بشنود. از آن بهره کامل بگيرد و سود بسيار بَرَد.

  توفيق جز از سوى خداوند نيست، بر او توکل مى‏ کنم و او مرا بسنده است که بهترين نگاهبان و ياور اوست. سپاس خداوند پروردگار عالميان را و درود خداوند بر محمّد و خاندان پاک او باد.

 

۱. شاعر و معروف به رقاشى، اهل بصره، به بغداد رفت و به برمکيان پيوست. کتاب ‏هاى سيره اردشير، سيره انو شيروان، کتاب مزدک، سندباد نامه، الصيام و الاعتکاف از ديگر آثار اوست.

۲. حاصل اوقات (مجموعه مقالات دکتر احمد مهدوى دامغانى)، به کوشش: سيّد على‏ محمّد سجّادى، تهران: سروش، ۱۳۸۱، ص۲۶۱.

۳. رولان بارت، نقد تفسيرى، ترجمه: محمّد تقى غياثى، تهران، ۱۳۵۲، ص۲۷ (به نقل از: منصور فسائى، انواع نثر فارسى، تهران: سمت، دوم، ۱۳۸۹، ص۴۰.)

۴. مثالب: جمعِ مَثلَبه يعنى عيب ‏ها، لغزش ‏ها (فرهنگ «واژه ياب»، ابو القاسم پرتو، تهران: اساطير، سوم، ۱۳۸۷، ج ۳).

۵. نواصب: جمع ناصب: برپادارنده، دشمن دارنده فرهنگ آنندراج؛ دشمن على عليه ‏السلام و خاندانش (فرهنگ معين). در فارسى: ناصبى دشمن على عليه ‏السلام و خاندانش (فرهنگ معين). به نقل از: فرهنگ «واژه ياب»، ج ۳.

۶. نقض: در لغت يعنى شکستن، تباه کردن، بازکردن رشته، گسستن همان جا.

۷. فضائح: جمعِ فضيحت: رسوايى ‏ها، بدنامى ‏ها همان، ج۲.

۸. روافض : جمعِ رافضه، يعنى گروهى از مردم که پيشواى خود را واگذارند و از او برگردند فرهنگ جمع مکسّر، پرويز صالحى، تهران: نشر هوش و ابتکار، ۱۳۷۱، ص۵۳. رفض در لغت: واگذاشتن، انداختن و رها کردن است (فرهنگ تازى به پارسى، فروزانفر، تهران: دبيرخانه فرهنگستان، ۱۳۱۹ ش، ص ۳۵۸).

۹. نام کتاب به اين معنى است: پاسخ به پاره ‏اى عيبجويى ‏هاى دشمنان على عليه ‏السلام در کتابِ «برخى رسوايى‏ هاى شيعيان».

۱۰. عِقد ُ العُلى للموقف الأعلى، افضل الدين ابو حامد احمد بن حامد کرمانى، تصحيح: على ‏محمّد عامرى نائينى، تهران: مطبعه مجلس، ۱۳۱۱.

۱۱. تاريخ ادبيات در ايران، ذبيح الله‏ صفا، ج۲، ص ۹۸۴ ـ ۹۸۸.

۱۲. نقص، ص ۷۳۹. آقاى سيّد جلال الدين محدّث، به قرائنى در برابر نص مؤلّف، سال تأليف کتاب را متأخّرتر از آنچه او گفته است، تشخيص داده. در اين باره، ر.ک: مقدّمه نقض و تعليقات آن، ص۳.

۱۳. نقص، ص ۳.

۱۴. همان، ص ۷.

۱۵. همان، ص ۱۰۵.

۱۶. مقدّمه نقض و تعليقات آن، ص۳.

۱۷. آقاى محدّث در مقدّمه نقض و تعليقات آن تهران ۱۳۳۵ش، کليه اقوال علما و مصنّفان قديم و حديث را با توضيحات خود در باره احوال و آثار شيخ عبد الجليل گردآورده است. براى کسب اطلاع بيشتر، به آن کتاب و همچنين به کتاب نقض چاپ آقاى محدّث (تهران، ۱۳۳۱ ش) که در موارد متعدّد، به احوال و آثار نويسنده کتاب اشاره شده است، مراجعه شود.

۱۸. در مجلّه، نام نويسنده يادآورى نشده است؛ امّا در آغاز کتاب تعليقات نقض، در مقدّمه ناشر يعنى انجمن مفاخر که آن را در ۱۳۵۸ چاپ کرده، نويسنده اين مقاله را دکتر زرّين ‏کوب دانسته است.

۱۹. «کتاب النقض»، عبد الحسين زرّين ‏کوب، مجلّه سخن، دروه چهارم، ش ۳، بهمن ۱۳۳۱ش، ص ۲۳۹ ـ ۲۴۱، نيز، ر.ک: شناخت ‏نامه عبد الجليل و «نقض»، به کوشش: هادى ربّانى، قم: دار الحديث، ۱۳۹۱ش، ص ۴۹ ـ ۵۳.

۲۰. شخص: در قديم به معنى پيکر و تن بوده است.

۲۱. اشاره به «شَقِ صدر» بنا به اعتقاد بسيارى از اهل سنّت است که معتقدند چهار بار سه بار در کودکى و يک بار در هنگام بعثت صدر شريف پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله را شکافتند. مرحوم محدّث در تعليقه شماره ۳ از قول ابو الفتوح رازى مى ‏نويسد: «... عجب از گويندگان اين معنى! خداى تعالى گفت: کافرِ هفتاد سال بر کفر اصرار کرده و با من همتا و انباز (شريک) گرفته ... چون انديشه کند و او را انتباهى باشد و ايمان آرد، حق تعالى گويد من شرحِ صدرِ او کنم ... . آنچه بدترين کافران را حاجت نيست، بهترين پيغمبران را چگونه حاجت باشد؟!...». براى تفصيل بيشتر، رجوع فرماييد به: تعليقاتِ النقض، جلد نخستين، تأليف محدّث ارموى، از انتشارات انجمن آثار ملّى، تهران، اسفند ۱۳۵۸، ص ۶.

۲۲. يعنى کسانى که در حملِ به ظاهر آيات در حد افراط اند. معارف و معاريف، حسينى دشتى، ج ۲، ص۹۷۹، نشر آرايه، تهران، ۱۳۸۵.

۲۳. تعريف: هم به معنى ستايش و هم شناساندن است (فرهنگ تازى به پارسى، فروزانفر، چاپ فرهنگستان، تهران، ۱۳۱۹).

۲۴. يعنى خداوند به کسانى از شما که ايمان آورده و کارهاى شايسته کرده ‏اند، وعده داده است که آنان را بى ‏گمان در زمين جانشين مى ‏گرداند.

۲۵. يعنى اگر جز يک روز از جهان باقى نمانَد، خداوند با ظهور حضرت مهدى، جهان را از عدل و داد مى ‏آکنَد، از آن پس که از ستم، پُرشده باشد.