تاريخ : 1391/08/23
کد مطلب: 335
سخنرانىِ استاد ميرهاشم محدّث در بارۀ ويژگى ‏هاى علمى و اخلاقى پدر بزرگوارشان

سخنرانىِ استاد ميرهاشم محدّث در بارۀ ويژگى ‏هاى علمى و اخلاقى پدر بزرگوارشان

بسم الله‏ الرحمن الرحيم و به نستعين.

حبّذا شهرى که سالار است در وى سرورى

عدل ‏پرور شهريارى، دادگستر داورى

شهرى از قصر جنان و باغ جنّت نسخه ‏اى

شهريارى لطف و انعام خدا را مظهرى

روضه خاکش عبير و روح ‏پرور روضه ‏اى

سرورى در وى امير و عدل ‏پرور سرورى

چيست دانى نام آن شهر و کدام آن شهريار

کين دو را در زيب و فر، ثانى نباشد ديگرى

نام آن شهر است قم، فخر البلاد اُمّ ‏القرى

کش به خاک آسوده از آل پيمبر دخترى

دخترى کش دايه دوران نيابد همسرى

دخترى کش مادر گيتى نزايد خواهرى

دخترى کاباء و اجداد گرامش يک به يک

تا به آدم يا امامى بوده يا پيغمبرى

بنت شاه اوليا موسى ابن‏ جعفر فاطمه

کش بود روح ‏القدس بيرون درگه چاکرى

ماه بطحا، زهره يثرب، چراغ قم که دوخت

دست حق بر دامن پاکش ز عصمت چادرى

 

با عرض سلام و اظهار ادب، خدمت روحانيت معزّز، دانشگاهيان محترم، استادان و دانشمندان و حضار گرامى. از مسئولان محترم برگزار کننده کنگره بزرگداشت عبد الجليل رازى قزوينى که بيش از يک سال است با عشق و زحمت شبانه ‏روزى، مشغول تدارک اين همايش هستند، صميمانه سپاس‏گزارم.

 راجع به محتواى علمى دائرة المعارف نقض صحبت نمى ‏کنم؛ چون صلاحيت ورود به اين مقوله را ندارم و بزرگواران ديگرى اين مهم را به انجام خواهند رساند؛ بلکه چند دقيقه ‏اى در باره زندگىِ علمى کسى که نقض را احيا کرد، مطالب را مى ‏گويم. چون اهل بيت، ادرى بما فى البيت.

 پدرم سراسر عمر پُربرکت هفتاد و پنج ساله خود را صرف احياى متون شيعى کرد و دقيقه اى از دقايق زندگى‏ اش را مهمل نگذاشت. در اين دوره، او توانست بيش از ۷۲ جلد کتاب گران ‏بها را به جامعه تقديم کند که يکى از آنها نقض است. فرقى که اين کتاب با ساير آثار ديگرى که ايشان چاپ کرد دارد، در اين است که طبق روال کار هر نويسنده ‏اى، پدر، وقتى کتابى را چاپ مى ‏کرد، پرونده آن کتاب را مى ‏بست و به سراغ نوشته ديگرى مى‏ رفت؛ امّا تنها کتابى که بيش از چهل سال از عمرش را به ‏طور جدّى روى آن گذاشت، اين کتاب بود. چاپ اوّل کتاب نقض در سال ۱۳۳۱ منتشر شد، چهار سال بعد، مقدّمه نقض و سال بعدش هم کليد آن را در مجلّدات جداگانه‏ اى انتشار داد و تا آخر عمر بر روى آن کار مى ‏کرد. چاپ اوّل با کمک پنج نسخه خطّى و چاپ دوم با يارى گرفتن از هشت نسخه خطّى به انجام رسيد.

 زمانى که کتاب نقض منتشر شد، يعنى در سال ۱۳۳۱ش، تازه خانه ما برق ‏دار شد. بنا بر اين، ساليانى را که آن مرحوم مشغول تصحيح اين کتاب بود، با نور چراغ موشى يا همان لامپا، کار مى ‏کرد. آن هم با نسخه ‏هاى بدخطّى که هيچ سمسارى حاضر نبود آنها را به ثمن بخس بخرد. مرحوم مادرم تعريف مى‏ کرد که: بارها که براى اداى نماز صبح بيدار مى ‏شدم، مى ‏ديدم چراغ اتاق ايشان روشن است. به تصوّر اين که مبادا اتفاقى براى ايشان افتاده، به پشت شيشه اتاق مى ‏رفتم و ايشان را غرق در کار مى ‏ديدم. آهسته به شيشه مى ‏زدم و مى ‏گفتم: نماز صبحتان قضا نشود. مى‏ گفت: مگر صبح شده.

در آن زمان، شغل ادارى ايشان گنجورى نسخ خطّى کتاب‏خانه ملّى تهران بود؛ يعنى رئيس بخش خطّى آن کتاب‏خانه بودند و نسخه ‏هاى خطّى آن کتاب‏خانه، تحويل ايشان بود و در همان محل بود که با بيشتر ادباى آن عصر، محشور و آشنا شد.

 باز مادرم مى ‏گفت: بعضى شب‏ها مى ‏ديدم ايشان لباس مى‏ پوشد و از منزل بيرون مى‏ رود و ساعتى بعد برمى ‏گردد. علّت اين‏ کار را از ايشان سؤال کردم. گفت: به کنار ديوار کتاب‏خانه ـ که آن زمان در خيابان قوام السلطنه بود ـ مى ‏روم که از پشت نرده ‏ها ببينم نکند نگهبانان سهل ‏انگارى کرده و يادشان رفته باشد چراغ ‏ها را خاموش کنند و يا در را باز گذاشته باشند و خداى ناکرده، نسخه ‏ها آسيب ببيند.

 به ‏خاطر تلاش ‏هاى جان ‏فرسا براى تصحيح نقض و تأليف مقدّمه و استخراج فهرست‏ هاى آن کتاب که هم‏زمان با تصحيح زاد المسالک فيض کاشانى و ديوان قوامى رازى شد، راهىِ بيمارستان گرديد که در نهايت، به در آوردن کليه چپش انجاميد و از آن پس تا بيست و سه سال، با يک کليه توانست خدمات ارزشمندى چون: چاپ يازده جلدىِ تفسير گازر و چاپ دوره هفت جلدى غرر و درر آمدى و الايضاح و الغارات و ده ‏ها کتاب ارزنده ديگر را تقديم جامعه شيعى کند. او براى روشن شدن مشکلات کتاب، به هر وسيله ‏اى متمسّک مى ‏شد. فراموش نمى ‏کنم تلفن ‏هاى زيادى را که به دوستانش مى ‏زد تا بفهمد سجستانى را که اطراف مرو است، کجا بوده تا بالاخره متوجّه شد که اين محل سختيان بوده و به‏ علّت بى ‏دقّتى کاتبان، سختيان در نسخه ‏هاى خطّى کتاب به سجستان تحريف شده.

 در سنين آخر عمر ايشان يکى از بستگان ما که براى احوال‏ پرسى به ديدنمان آمده بود، پدرم را همچنان سختْ مشغول کار ديد. به من گفت: مگر پدرت بازنشسته نشده؟ گفتم: چرا. گفت: پس چرا آن قدر کار مى ‏کند؟

آن بنده خدا نمى ‏دانست که که اين عشق و مسئوليت قلبى است، نه کار موظّف دولتى. اينها را گفتم که نسل جوان تصوّر نکند تصحيح، يعنى خم رنگرزى.

پدرم حمايت ‏هاى دو نفر را در تصحيح کتاب نقض، هميشه يادآورى مى‏ کرد. مرحوم علاّمه محمّد قزوينى و مرحوم استاد فقيد عبّاس اقبال آشتيانى. مرحوم قزوينى، زمانى که در پاريس بود، از پيدا شدن نسخه بى سرو ته کتابى خطّى که توسّط على ‏اصغر حکمت در کتاب‏خانه شعاع شيرازى نگهدارى مى ‏شد، آگاه شده بود و آن کتاب را از روى آدرس ‏هايى که حکمت به او داده بود، شناسايى کرده و فرموده بود که اين کتاب نقض است و بايستى هرطور شده در ايران چاپ شود؛ امّا نمى ‏دانست که ميرجلال الدين محدّث اُرموى، پنج نسخه خطّى از آن کتاب را يافته و مشغول تصحيح آن است.

آن دو مرحوم هم در پاريس، نسخه ‏اى از آن کتاب را يافته و حدود پنجاه صفحه آن را تصحيح کرده بودند. وقتى به ايران آمدند، پدرم براى اوّلين بار به ديدنشان رفت و در اثناى صحبت، وقتى مرحوم قزوينى شنيد که ايشان کار تصحيح را از نيمه گذرانده، خطاب به اقبال فرمود: چون صلاحيت آقاى محدّث در تصحيح اين نوع کتب، بيشتر از شماست، موافقت بفرماييد ايشان اين کار را ادامه دهند. مرحوم اقبال هم به‏ نظر غايت انصاف و علوّ همت و نهايت بزرگوارى، بدون هيچ رنجش خاطرى، نسخه مقابله شده را با يادداشت ‏هايش به ايشان واگذار نمود.

 به همين خاطر بود که مرحوم محدّث در مقدّمه نقض مرقوم فرموده است و در اين جا تصريح مى ‏کنم که قسمتى از فوايد مهمّ تعليقات نقض، به همّت و سعى و ارائه طريق و راه‏نمايى آن دانشمند فقيد درست شده است و تا آخر عمر، هميشه جوان‏مردى آن دو بزرگوار را يادآورى کرد.

 قرار بود بنده فقط در باره مراحل مختلف تصحيح نقض صحبت کنم؛ امّا بعد دستور فرمودند کمى هم راجع به خلقيات و شخصيات پدرم بگويم.

 آن مرحوم، پيشانى اکثر کتاب ‏هايش را با اين فرموده گهربار مولاى متّقيان و اميرمؤمنان عليه ‏السلام زينت مى ‏بخشيد که: «يا کميل! مات خزان المال و هم أحياء و العلماء باقون مابقى الدهر أعيانهم مفقودة و آثارهم فى القلوب موجوده».۱

بارزترين خصوصيت خُلقى پدرم عشق و علاقه بى ريا و شديد به دين اسلام و مذهب شيعه بود. روزى نبود که ايشان مطلبى از تاريخ اسلام برايمان نگويد و هيچ وعده غذايى در خانه ما خورده نمى ‏شد مگر اين که ايشان در ضمن صرف غذا از ائمّه اطهار عليهم‏ السلام ذکرى نکند. هر ساله در فاصله عاشورا تا اربعين، يعنى در هر روز اين چهل روز، زيارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام و با چشمان گريان در حالى که آرام آرام در حياط راه مى‏ رفت، مى ‏خواند که پس از سى و دو سال، صداى اللّهم العن جميعا ايشان هنوز در گوشم است.

 به دعاى ندبه، عشق عجيبى داشت و اين عشق را در کتابى که شصت سال در تأليف آن زحمت کشيد و نام کشف الکربة فى شرح دعاء الندبة بر آن نهاد نمايان کرد. افسوس که اين کتاب هنوز چاپ نشده.

 بسيار روشن و منطقى بود و هيچ گاه اسلام را از دريچه تحجّر و تنگ ‏نظرى و خشونت نديد؛ بلکه سعه صدر و گذشت و بزرگوارى را سرلوحه زندگى خود داشت.

 به کتاب عشق مى ‏ورزيد. در دو حالت ايشان به شدّت عصبانيت مى ‏رسيد: يکى توهين و بى ‏احترامى به تشيّع و دانشمندان شيعه و دوم هنگامى که به کتاب بى ‏احترامى مى ‏شد يا خدايى ناکرده، کتابى بى ‏اختيار از دست ما به زمين مى ‏افتاد. روزى در کتاب‏خانه شمس در خيابان ناصرخسرو تهران ـ که به مديريت دو کتاب‏ شناس فقيد فشاهى و بارفتنى اداره مى ‏شد ـ جوانى به نام علاّمه مجلسى ايراد گرفت. پدرم شديداً از کوره در رفت. بار ديگر که جوان بر حرف خود پافشارى کرد، عصبانيت ايشان هم بيشتر شد تا اين که با علامت چشم مرحوم فشاهى، آن جوان ساکت شد.

با اين که لاغر بود، امّا روحيه‏ اى قوى و جسمى سالم داشت. با وجودى که ۲۳ سال با يک کليه زندگى کرد، امّا به ياد ندارم که او را يک ‏بار در بستر بيمارى ديده باشم. با وجود اين که حدود پنجاه سال با هم اختلاف سن داشتيم، امّا شب ‏ها ديرتر از من مى ‏خوابيد و صبح‏ ها زودتر بيدار مى ‏شد و در شبانه ‏روز، بيشتر کار مى ‏کرد. وقتى کتابى را به دست مى ‏گرفت، به قول برادرم، اطرافيان را خسته مى ‏کرد؛ امّا خودش خسته نمى ‏شد.

 در زيبا چاپ کردن کتاب ‏هايش اصرار داشت و در پاورقى زدن و تعليقه نوشتن، افراط مى‏ کرد و مى ‏خواست تا آن جا که ممکن است کار بر خواننده، آسان ‏تر باشد. انصافاً هم چنين بود. تعليقاتى که او بر کتاب ‏هايش افزوده، گاهى از متن خود کتاب بيشتر مى ‏شد. نمونه ‏اش را در الغارات و الايضاح و همين کتاب نقض شاهد مى ‏آورم که متن نقض، يک جلد و تعليقات آن، دو جلد شده است.

 استاد مکرّم جناب آقاى دکتر مهدى محقّق مى ‏فرمود: زمانى که رئيس سازمان چاپ و انتشارات دانشگاه تهران بودم، روزى حروفچين ‏ها به شکايت از آقاى محدّث آمدند که ايشان حتّى در نمونه دوم هم دست مى ‏بَرد و مطلب جديد اضافه مى ‏کند که باعث مى ‏شود کار ما چندين برابر شود. روزى آقاى محدّث را ديدم و گله حروفچين ‏ها را منتقل کردم. ايشان به جاى ترک آن کار، با لحنى حق به جانب فرمودند: آقاى دکتر! امروز بعد از نماز صبح به نظرم رسيد که مطلبى از مصباح کفعمى براى روشن شدن مطلب به کتاب بيفزايم. شما مى ‏فرماييد من اين‏ کار را نکنم؟!

 در خوردنى‏ ها و پوشيدنى ‏ها، آسان ‏گير بود. تا کت و پيراهن و شلوارش پاره نمى ‏شد، کت و شلوار ديگرى نمى ‏خريد. بيشتر ناهارها را در چاپ‏خانه ‏ها به نان و ماست قناعت مى ‏کرد و وقتى به خانه برمى ‏گشت و با اعتراض مادرم روبه ‏رو مى ‏شد، مى ‏گفت: کارگران چاپ‏خانه ساده‏ ترين غذاها را مى ‏خورند. من چگونه مى ‏توانم در مقابل آنها غذاى مفصّل بخورم؟ گر چه بارها مى ‏گفتم که سيّد طعام اهل الجنّة الحلم و الارز يعنى همين چلوکباب امروزى ما، امّا خود هيچ‏ گاه حريص نبود.

 تحصيلات حوزوى داشت و مدارج دانشگاهى را تا اخذ درجه دکترى گذرانده بود؛ امّا نه حوزه و نه دانشگاه در زمان زنده بودنش قدرش را ندانستند؛ امّا پس از فوت ايشان اين چهارمين همايش رسمى است که قدرشناس زحمات آن مرحوم است.

 اصلاً اهل سفر نبود، با اين حال، خود را موظّف مى ‏دانست تا سالى يک‏بار به زيارت امام الإنس و الجان، حضرت على بن موسى الرضا عليه ‏السلام مشرّف شود. بارها مى ‏گفت: من هر چه دارم، از لطف آن امام همام است.

 تا آخر عمر به همان حقوق مختصر دانشگاهى ساخت؛ امّا هرگز اسير وسوسه‏ هاى شيطانى نشد. از به کار بردن عنوان «دکتر» جلوى اسم خود پرهيز داشت و فقط به اصرار يکى دو ناشر پذيرفت که اين عنوان، روى جلد کتاب جلو نامش قرار گيرد. در عوض، پسوند «اُرموى» را همه جا به کار مى ‏بُرد.

 هميشه به ما تذکر مى ‏داد که به ‏غير از زبان فارسى، حتماً زبان ديگرى را بياموزيد و اگر اين زبان دوم عربى باشد، بهتر است؛ چون زبان دينىِ ماست. به اين منظور، تابستان‏ ها که مدرسه‏ ها تعطيل بود، لااقل روزى نيم ساعت به ما عربى مى ‏آموخت.

 در سال‏ هاى آخر عمر، عجول شده بود و مى ‏گفت: افسوس که نتوانسته‏ ام خدمتى به دينم بکنم! اگر عمرى باشد، بعد از نقض، فلان کتاب را احيا خواهم کرد.

 آخرين روز حياتشان يعنى چهارم آبان‏ماه ۱۳۵۸، عصر هنگام مرا احضار فرمود و در نوشتن اخبار کتاب نقض براى ارسال به چاپ‏خانه، از من کمک خواست؛ چون در ماه ‏هاى آخر زندگى، دچار خستگى چشم شده بود. ايشان در اتاق قدم مى ‏زد و انشا مى‏ فرمود و بنده مى ‏نوشتم. ساعت دو بامداد روز بعد، جان به جان آفرين تسليم کرد. عاش سعيدا و مات سعيدا.

از دوران کودکى، هرگاه ما را به همراه خود براى زيارت مزار فايض الأنوار حضرت عبد العظيم مى ‏بُرد، پس از انجام زيارت، از صحن که بيرون مى‏ آمديم، ما را به راهرو چپ جنب حرم مى‏ بُرد که توسّط سه پلّه به حياطى منتهى مى‏ شد که در وسط آن حوضى بود. بالاى پلّه ‏ها شبستانى بود که اکثراً درش بسته بود. پدرم همان‏ جا مى ‏ايستاد و به ما مى ‏فرمود: بچّه ‏ها براى کسانى هم که در اين اتاق آرميده‏ اند، فاتحه ‏اى بخوانيد؛ چون آنان هم خدمات فراوانى به عالم تشيّع کرده‏ اند. کسانى چون ابو الفتوح رازى، يکى از بزرگ‏ ترين مفسّران شيعه و محمّد قزوينى و عبّاس اقبال آشتيانى و نام ‏آوران ديگرى در آن جا دفن شده بودند.

 پدرم اعتقاد داشت که هر کس در هر جايى فوت شد، بايستى او را در سريع ‏ترين زمان و نزديک‏ ترين گورستان دفن کنند، بنا بر اين، بعد از فوت، ايشان را براى دفن به بهشت زهرا برديم. يکى از کسانى که در مراسم تشييع حضور داشتند، مرحوم مهندس منوچهر ميرزا سالور قاجار بودند. به ‏خاطر ارادتى که به پدر داشتند، نزد نايب التوليه محترم آستان مقدّس حضرت عبد العظيم رفتند و تقاضاى قبرى براى ايشان کردند که با بزرگوارى آن جناب، آرامگاه ابدى پدرم در کنار همان اتاقى قرار گرفت که ده ‏ها بار براى ساکنين آن فاتحه خوانده بود. منتهى در بازسازى بين الحرمين، سنگ قبر ايشان برداشته شد و کاشى خيلى کوچکى روى مزار ايشان قرار گرفت. طبق قولى که توليت عاليه محترم آستانه حضرت عبد العظيم، حضرت آية الله‏ آقاى رى ‏شهرى داده ‏اند، قرار شده که سنگى مناسب ايشان نصب شود.

 و بالأخره مرحوم محدّث، اکثر مقدّمه ‏هاى کتاب ‏هايش را با اين دو بيت استاد سخن سعدى شيرازى به پايان مى ‏رسانيد که:

بماند سال‏ ها اين نظم و ترتيب

ز ما هر ذرّه خاک افتاده جايى

مگر صاحب‏دلى روزى به رحمت

کند در حقّ اين مسکين دعايى

 

 باعث خوش‏وقتى است که سى و سه سال پس از درگذشت آن مرحوم، به همّت توليت محترم آستان حضرت عبد العظيم ده ‏ها صاحب‏دل امروز براى آمرزش روح ايشان اين جا گرد آمده ‏اند.


 

۱. نهج البلاغة، حکمت ۱۴۷.