تاريخ : 1391/11/15
کد مطلب: 379
 حکایات تفسیر ابوالفتوح و نقد آنها

حکایات تفسیر ابوالفتوح و نقد آنها

تفسیر ابوالفتوح رازی از نوع تفاسیر ظاهری و لفظی قرآن است که در مقابل تفاسیر عرفانی و تفاسیر به رأی قرار دارد. در این تفسیر، شاهد سه نوع حکایت و قصه هستیم؛ اول، روایات و احادیث وارد شده در شأن نزول آیات و فضیلت آنها که از کتب حدیث نقل شده و گاه، نادرست است. نوع دوم، حکایاتی است که طرح آن مربوط به خود قرآن است؛ مانند داستان انبیا و اقوام مختلف که در قرآن نقل شده و مشروح حکایت را در این تفسیر می‌خوانیم. نوع سوم، حکایاتی هستند که در توضیح و تفسیر چیزی که مربوط به تأویل آیه است، نقل می‌شوند. این حکایات، گاه اسطوره و گاه حکایاتی پندآموزند. همۀ انواع این حکایات را ابوالفتوح در کتاب‌های تاریخی، اساطیری و مذهبی زمان خود یا قبل از خود دیده و از آنها در تفسیر خود بهره گرفته است.

ویژگی سبکی

در آغاز، کتاب را با نعت خداوند شروع می‌کند؛ با نثری مسجع:

سپاس خدای را که بردارندۀ این ایوان است و گسترندۀ این شادروان است. آرایندۀ آن به آفتاب و ماه و ستارگان است و دارندۀ این پیغمبران و امامان است.۱

پس از آن، در لطف خدا و لزوم بعثت رسل و انزال کتب، سخن می‌گوید که سبک آن، با نثر مسجع قبلی متفاوت است. در توصیف قرآن ـ که مجمع علوم است ـ می‌گوید:

آن گه آن را مجمع علوم کرد تا هیچ نوع از انواع علوم نباشد و الّا در این کتابْ یابند. پس چاره نباشد آن را که در تعاطی این علم کند و خواهد که در تفسیر، تصنیفی کند از آن که از همۀ علوم، که این کتاب عزیز، متضمّن است آن را و مشتمل است بر آن، با بهره باشد، خصوصاً علم ادب و علومی که منسوب باشد به علم ادب ... و باید تا فقیه باشد تا آیاتی که متضمن احکام شرعی باشد با معانی آن وجه استدلالی از او بر مذهب صحیح، بداند ... و چاره نباشد از طرفی اخبار، که لایق باشد به آیت و معنی او و آیاتی که وارد باشد بر سببی. سبب آن گفتن. و قصه‌ای که متعلق باشد به آیت بباید گفتن به مقدار آن که گزارش معنی آن باشد.۲

در مورد شیوۀ نثر او می‌توان این موارد را عنوان کرد: کوتاهی جملات، آوردن فعل در وسط جمله، حذف فعل به قرینه یا بی‌قرینه، کاربرد فعل وصفی، آوردن «یای» استمراری در آخر فعل ماضی، کاربرد «با» عوض «به»، فعل دعایی، «را»ی فک اضافه، کاربرد «شد» به جای «رفت»، آوردن «ب» بر سر فعل ماضی، آوردن اشعار فارسی یا عربی در اثنای تفسیر آیه، و کاربرد واژه‌های عربی در مواردی، نه واژه‌های مشکل که فهم آن برای عوام ممکن نباشد؛ مانند نثر مصنوع و فنی. نثر آن ساده و روان است. خود، در مورد چگونگی سبک کتابش می‌گوید:

این کتاب ـ ان شاء الله ـ میانۀ اطناب و اختصار بود؛ اطنابی که ممل نباشد و اختصاری که مخل نباشد و شرطْ آن است که هر آیت که بدو رسیم یا هر لفظ و هر قضیه آنچه شرط است، در او گفته شود.۳

حکایات و قصص در تفسیر ابوالفتوح

همان طور که خود ابوالفتوح در آغاز می‌گوید، قرآن کتابی جامع است که از هر علمی و هنری در آن یافت می‌شود. یکی از مواردی که در قرآن به کرّات می‌بینیم، ذکر تاریخ گذشتگان و اقوام دور تاریخ است که در این کتاب، گاه خلاصه و گاه گسترده‌تر بیان شده است و یکی از موضوعات مورد بحث هر تفسیری، همین حکایات است. غیر از کتب تفسیر، کتاب‌هایی نیز تنها درصدد جمع‌آوری قصص قرآنی برآمده، با افزون شاخ و برگ‌هایی بر آنها، قصه‌ای مستقل آفریده‌اند که گاه، با واقعیت متفاوت است. مفسران نیز در شرح آیات، گاه از این حکایات مشروح استفاده کرده و بر اساس آن تفسیر کرده‌اند. در تفسیر ابوالفتوح نیز گذشته از این که برای خیلی از آیات، تفسیر و حدیثی و شأن نزولی نقل می‌‌شود، حکایات و قصه‌های قرآنی نیز، جدا از آنچه در قرآن است به طور کامل شرح می‌شود، که این تفسیر را بسیار شیرین و خواندنی می‌کند.

انواع حکایات در تفسیر ابوالفتوح

در این تفسیر ما با سه نوع حکایت سر و کار داریم:

۱. روایاتی که در شأن نزول آیه، یا فضلیت آیه یا سوره‌ای از معصومان علیهم السلام نقل می‌شود. در این حکایات، در واقع با حدیث و روایت روبه‌رو می‌شویم و چه بسا حدیث درستی نباشد؛ چه، گاه عقل، از پذیرش آن سرباز می‌زند. در این حکایات، معمولاً شخصیتی به نام راوی وجود دارد و باقی شخصیت‌ها یا از ائمه و پیامبران‌اند یا ملایک و شیاطین و گاه افراد عامی.

۲. حکایاتی که مربوط به داستان‌های اصلی قرآن است؛ مانند قصۀ یوسف و زلیخا، یونس و ماهی، ابراهیم و همسرانش، قوم لوط، قوم بنی اسراییل و ... که قسمت اصلی حکایات در این بخش است ابوالفتوح در این قسمت، گذشته از نقل آیات قرآن و اصل داستان، شاخ و برگ‌های اضافی که وجود داشته؛ اما در قرآن برای رعایت اختصار حذف شده، نقل می‌کند. در این جا شخصیت‌های اصلی از متن قرآن بیرون آمده و واقعی هستند، اما شخصیت‌های پشت پرده‌ای هم اضافه می‌شود که در تکمیل داستان کمک می‌کند.

۳. نوع سوم، حکایاتی است که ارتباط مستقیمی با تفسیر آیه ندارد، اما برای شاهد آوردن یا توضیح اضافه‌تر، به یاری گرفته می‌شوند. این حکایات، گاه افسانه‌اند؛ مانند مکالمۀ ابلیس یا «ماهی» که زمین بر پشت اوست! که از نظر عقلی و علمی واقعیت ندارد و گاه هم داستانی شبه واقع است؛ مانند قصۀ زنی که به کمک جادوگر، هوویش را از سر راه برداشت.۴

نقد حکایات نوع اول

روایات و احادیث فراوانی به نقل از معصومان علیهم السلام شنیده‌ایم در فضیلت قرائت آیات و سور قرآن و در تفاسیر نیز نظیرش را بسیار خوانده‌ایم. در تفسیر ابوالفتوح، روایات بسیاری در فضیلیت سورۀ حمد، نقل شده است؛ حتی می‌گوید بنا به روایتی اولین سوره که نازل شد، «حمد» بود نه «علق».۵

  این روایات معمولاً از کتب حدیث، و استناد به روات ظاهراً امین است؛ اما گاه، همین راویان، چیزهایی نقل می‌کنند که نه عقل قبول می‌کند، نه قرآن خدا.

  یکی از حکایات عجیب که در مورد سورۀ حمد از پیامبر نقل شده چنین است:

ابوهریره نقل می‌کند که پیغمبر به مسجد آمد. «ابی کعب» نماز می‌کرد. صدایش کرد جواب نداد. پیغمبر به این آیه استناد کرد: «یا أیها الذین آمنوا استجیبوا لله و الرسول إذا دعاکم لما یحییکم ...». سپس به او گفت: آیا می‌خواهی تو را سورتی آموزم که در قرآن و تورات و انجیل نیست؟ و سورۀ فاتحه را به او آموخت!

حالا وارد این بحث نمی‌شویم که پیغمبر چرا ابی کعب را در حال نماز، صدا زد و به آن آیه استناد کرد و آیا در حال نماز می‌توان پاسخ پیامبر را داد یا نه. اما مسئلۀ مهم در این روایت، سوره‌ای است که نه در قرآن و نه در توارت و انجیل وجود ندارد. در مجعول بودن این روایت دلایل متقنی می‌توان ارائه کرد؛ از جمله این که شخصی که نماز می‌خواند، سورۀ فاتحه را هم می‌داند و می‌خواند؛ چون در همین تفسیر چند بار نقل شده که نماز بدون سورۀ فاتحه درست نیست.۶ حال فرض کنیم در آن زمان، هنوز سورۀ فاتحه جزو نماز نشده بود، آیا سورۀ فاتحه جز سوره قرآن نیست؟ و دلیل سوم این که هیچ سوره‌ای، در تورات و انجیل نیست. پس معلوم می‌شود این جمله تمام کلماتش غلط و بی‌اساس است؛ چه، هر سوره‌ای که اراده کنیم، در قرآن هست و در کتب آسمانی دیگر نیست.

  یکی دیگر از موارد غریبی که در مورد فضیلت این سوره گفته می‌شود، چنین که پیغمبر فرموده است: هی ام القرآن و هی شفاءٌ مِن کل داء.۷ تا اینجا اشکالی وجود ندارد؛ زیرا که مسلم است قرآن نازل شده است تا امراض روح انسان را معالجه کند، اما استفادۀ سودجویانه از آیات قرآن، به استناد این حدیث یا احادیث و روایات دیگر، امری است جداگانه و معلول ذهن غیرپویای عده‌ای که تنها به ظواهر هر چیز نگریسته، از درک معانی باطنی آن عاجزند. و گاه نیز جاعلان و سودجویان در پراکندن تخم «عمل به ظاهر» دست دارند، که آن نیز در انحراف مسلمانان از اصل دین و نگاه واقعی به تعالیم قرآن بی‌تأثیر نیست.

  یکی از مواردی که به نظر می‌آید سند درستی نداشته باشد، این حکایت است:

حذیفه ابن یمان روایت کند از پیغمبر: خدای تعالی عذاب ختم کند بر اهل شهری به گناه ایشان که کودکی از کودکان ایشان در کتاب این سورت بخواند. خدای تعالی بشنود، چهل سال عذاب از ایشان بردارد، به برکت این سورت (یعنی سورۀ فاتحه).۸

هیچ عقل سالمی نمی‌پذیرد که بر اساس کار نیک یک نفر، چهل سال، عذاب از یک قوم گناهکار برداشته شود؛ مخصوصاً که در قرآن، به صورت مکرر، بر عمل و سعی خود شخص تأکید شده است۹ و حتی پیغمبر به دختر گرامی‌اش می‌فرماید سعی و عمل خودت برای آخرتت مهم است و من برای تو کاری نمی‌توانم بکنم و عمل هر کس پای خودش نوشته می‌شود. آن وقت چه طور می‌شود که یک باره، قانون مستثنا می‌شود و عمل یک نفر، آن هم فقط در خواندن قرآن، نه عمل به آن، چند صدهزار نفر را از عذاب می‌رهاند؟

  این عقیده می‌تواند تنها مورد پسند کسانی واقع شود که ایمان بدون عمل را بر ایمان واقعی ترجیح داده، این روش را ترویج می‌کنند تا از عواقب ایمان عوام در امان باشند و از قدرت و منفعت آنان، کم نشود. این گونه، روایات در این کتاب، نشان از این دارد که ابوالفتوح، نیز همانند دیگران، چه عوام و چه علما، به احادیث و روایات از دیدگاه عقل و منطق و حتی از دیدگاه خود قرآن، ننگریسته، بلکه حدیث را چون وحی مُنزّل دانسته و بی‌چون و چرا پذیرفته است.۱۰

  اما نمی‌توان گفت تمام روایات در این کتابْ مجعول و بی‌اهمیت است، بلکه گاه، اخبار خوب و قابل توجهی نیز دیده می‌شود؛ مانند این روایت از امام صادق:

مردی نزد امام صادق آمد و گفت: خبر ده ما را از بهترین نام خدا. و نزد او آبی بود و آن روز سرد بود. امام به او گفت: در این حوض، غسل کن تا بگویم. مرد در آب سرد درمانده شد و گفت: یا رب! اغثنی. امام فرمود: همین است بهترین نام خدا. آن چیز که بنده هنگام درماندگی گوید خدای تعالی او را فریاد رسد.۱۱

در این روایت نمونه‌ای از آموزش‌های امام صادق را می‌بینیم که تأکید بر نام و صفات بی‌انتهای خداوند دارد و آن را از راه عمل می‌آموزد نه با او گفتار و نشان این است که از هر دلی راهی است برای رسیدن به خدا و هر کس باید وسیله را در خود جستجو کند.

نقد حکایت نوع دوم

این نوع حکایت، چون از قرآن نقل می‌شوند، در درستی اصل آن شکی نیست، اما آنچه در قرآن آمده مانند طرح یک داستان است و آنچه در این تفسیر یا تفسیر دیگر دیده می‌شود، داستانی است که بر اساس این طرح ساخته شده است که البته می‌تواند متأثر از روایات تاریخی و کتب معتبر تاریخ باشد. آنچه مورد توجه است، این که در این داستان‌ها نکات اخلاقی اجتماعی بسیاری نهفته است که بر خلاف حکایات نوع اول، از اهمیت بیشتری برخوردار است. بسیاری از قصه‌های ابوالفتوح، در تاریخ طبری نیز نقل شده است و باید اذعان کرد ابوالفتوح از کتب قبل از خود کاملاً با اطلاع بوده، با مطالعۀ کامل، به تفسیر روی آورده؛ چنان هک خد معتقد بوده است مفسر باید جامع همۀ علوم باشد.

قضیۀ گاو بنی‌اسراییل

قصۀ گاوی که بنی‌اسراییل از طرف خدا مأمور کشتن آن شدند تا به واسطۀ آن مقتولی را زنده کنند و نام قاتل را بپرسند، بر قرآن در سورۀ بقره آمده است. بنی‌اسراییل، بنا بر آیات قرآن، خواستار تمام مشخصات گاو شدند و خدا نیز گاو بخصوصی را نشان کرد. در قرآن، بیش از این موارد، توضیح اضافی نداده است که گاو از کجا آمد صاحبش که بود و قاتل مقتول که بود و ... اما تفصیل این داستان جالب در تفسیر ابوالفتوح آمده است.۱۲ قصه از آنجا آغاز می‌شود که مردی فاضلْ خود را در آستانۀ مرگ می‌بیند و از مال دنیا تنها یک گوساله دارد و زن و یک پسر کوچک. گوساله را به بیشه‌ای می‌آورد و او را به خدا می‌سپارد تا وقتی پسرش بزرگ شد، به او بازگرداند. پسر بزرگ می‌شود و از مادر طلب میراث پدر می‌کند. مادر او را به بیشه راهنمایی می‌کند که برود و گوساله را از خدای ابراهیم بگیرد. هنگامی که پسر خدای ابراهیم را صدا می‌زند و گاو را می‌خواهد، با تعجب می‌بیند گاوی عظیم الجثه و زیبا به طرفش می‌آید. پسر قصد دارد گاو را بفروشد، اما در بازار، ملکی به صورت آدمیزاد به او گفت: «برو این گاو را نگه دار که تا پس نه، در بنی‌اسراییل حادثه‌ای افتد و ایشان را به این گاو حاجت باشد.»۱۳

  پس از ماجرای بنی‌اسراییل و خواستن گاو از پسر، او قبول معامله را به اجازۀ مادر موکول کرد. و هر چند قیمت بالاتر بردند، مادر قبول نکرد و تا این که به قیمتی گزاف و باورنکردنی راضی شد و پسر گاو را فروخت و از آن پس ثروتمند شد. از سوی دیگر، بنی اسراییل به هدف رسیدند و هویت قاتل روشن شد. ابوالفتوح ماجرای کشته شدن و دلیل آن را نیز به طور کامل بیان می‌کند. که در قرآن ذکر شده است. در این داستان چند نکته وجود دارد:

۱. توکل مرد فاضل به خدا و اعتماد کلی بر او بر نگهداشت امانت که از طرفی مقبول و پسندیده و مؤیّد ایمان مرد و اجابت خداوند است، و از طرفی نمی‌توان پذیرفت که هر چیز را باید به امان خدا رها کرد تا به موقع در جای خود قرار گیرد و به استناد به پاسخ پیامبر به مردی که شترش را به امان خدا رها کرده بود که: «اعقِلها و تَوَکّل»، معلوم می‌شود قول و نیت بی‌عمل چندان هم مؤثر نیست. البته موارد خاصی نیز وجود دارد که خداوند برای نشان دادن قدرت خود استثنا قایل می‌شود. اگر این قضیه راست باشد، این یکی از همان موارد نادر است که البته بیشتر پیام مذهبی آن مورد توجه است که اعتماد کلی بر خدا داشتن است و اطمینان بر این که حق مظلوم اعاده می‌شود.

  و از این قبیل است قصۀ خضر و موسی که حضرت خضر دیوار خرابی را سر و سامان می‌دهد برای حفظ گنجی که از آن بچه یتیم است و باید حفظ شود و خدا می‌خواهد که این گنج برای آنان بماند. اما ممکن است عکس این قضیه هم باشد مظلومی به حق خود نرسد تا برای روز محشر بماند. این قضایا مربوط به مشیت خداست و در جایگاه قضا و قدر قرار می‌گیرد که در حوصلۀ این مقاله نیست.

۲. ارادۀ خداوند اقتضا می‌کند که بنی اسراییل بهانه‌گیر باشند. وقتی خداوند می‌گوید گاوی ذبح کنید، منظورش گاو خاصی نیست۱۴ اما این قوم، می‌خواهند که حتماً مشخصات گاو مخصوصی را بگیرند و این چنین می‌شود که خداوند صلاح در این می‌بیند که همان گاوی را که سال‌ها به او سپرده بودند و او به صاحبش بازگردانده، معرفی کند؛ زیرا مشیت این است که پسر از قِبل این گاو ثروتمند شود. بنی‌اسراییل در پی گاو مذکور رفتند، اما چنین گاوی را تنها نزد این پسر یافتند: «در همۀ بنی‌اسراییل، گاوی که بر این صفت بود، الّا به نزدیک این غلام نیافتند». و چون گاو منحصر به فرد است و آنان نیازمند، به هر قیمت حاضر به خرید هستند.

  این جا این مسئله پیش می‌آید که آیا جایز است که در این گونه مواقع قیمت واقعی یک چیز یک باره افزایش پیدا کند یا نه؟ و اصولاً از نظر فقهی این گونه معامله حلال است یا حرام؟ پاسخ به این مسئله نیز مستلزم بحث در مورد اصول فقه و کلام و موارد استثنا و غیره است که ما کاری به آن نداریم این هم می‌تواند از موارد نکات اخلاقی مذهبی باشد که چون پدر این جوان شخص فاضلی بوده و پسر نیز مؤمن است، خداوند می‌خواهد مالی به او ببخشد که شاید در آن آزمونی هم باشد چه، همۀ نعمت‌های خداوند آزمایش‌اند و هر چه نعمت بیشتر، ابتلا سخت‌تر.

۳. نکتۀ اخلاقی دیگر این ماجرا، احترام به والدین است. در این داستان می‌بینیم با این که قیمت گرافی بابت گاو پیشنهاد می‌شود، جوان نمی‌پذیرد؛ زیرا مادرش راضی نیست و او تنها به رضایت او حاضر به فروش گاو هست. ابوالفتوح، در حکمت خداوند در رساندن ثروت به پسر و آزمایش او در نیکی مادر می‌گوید: «تا بر این کودک به خلقان نماید، تا ایشان را تنبیه باشد و بدانند که کس به طاعت خدای تعالی و رضای مادر و پدر نگاه داشتن زیان نکند».۱۵

قصۀ اسماعیل و هاجر

زندگی ابراهیم یکی از داستان‌های زیبای قرآن است که داستان‌پردازان از دیرباز به آن توجه داشته‌اند. یکی از بخش‌های جالب این داستان، هنگامی است که هاجر و اسماعیل بنا به درخواست ساره که همسر اول ابراهیم است، به سرزمین بی‌آب و علفی برده، رها می‌شوند. ابراهیم تنها فرزند خود را تنها می‌گذارد و از خود دور می‌کند و سال‌ها، به سوی آنها نمی‌رود. آیا این رفتار را می‌توان ناشی از امر خدا، در احترام به همسر اول دانست؟ هاجر و اسماعیل، به خدا سپرده شده‌اند و ابراهیم اطمینان دارد که هر دو سالم و آسوده‌اند. به امر خدا در آن صحرا، از اثر پای اسماعیل آب پدید می‌آید و گروهی مهاجر را به آنجا می‌کشاند. و اسماعیل در میان آنان بزرگ می‌شود و دختری از آنان را به زنی می‌گیرد. ابراهیم پس از سال‌ها، با اجازۀ ساره به دیدارشان می‌آید؛ با این شرط که از اسب به زیر نیاید. اسماعیل در خانه نیست و همسرش ابراهیم را نمی‌شناسد، او را تکریم نمی‌کند و حرمت مهمان نگه نمی‌دارد. ابراهیم برای پسرش پیام می‌گذارد که «آستانۀ در بگردان»۱۶ یعنی همسرت را طلاق بده و دیگری اختیار کن. بار دیگر که ابراهیم با همان شرط به دیدار می‌آید، همسر تازۀ اسماعیل او را احترام می‌کند و همچنان سوار بر اسب، پای او را می‌شوید در حالی که پای بر سنگی نهاده است که هنوز جای پای او بر آن است و هنگام رفتن پیغام می‌گذارد که آستانه را نگاه دارد که نیکوست.

  در این داستان هم نکات اخلاقی بسیاری پیداست. اطاعت امر پدر، در جدایی از همسر، اطاعت شوهر از همسر و پایین نیامدن از اسب، پس از سال‌ها دوری از فرزند، نمونه‌هایی از ارزش و اعتبار خانواده است. ساره زنی آزاد است و هاجر کنیزی است که ساره او را به ابراهیم بخشیده تا برایش فرزندی بیاورد، اما حسد زنانه او را راحت نمی‌گذارد و چشم دیدن هاجر و فرزندش را ندارد و ابراهیم موظف است او را از رنج برهاند. ابوالفتوح در آیات مربوط به ابراهیم و اسماعیل ـ که به طور پراکنده در قرآن وجود دارد ـ هر جا موضوعی مقتضی حال بوده، از احوالات آنان و روایات مربوط به این قصه توضیح داده است و گاه قصه‌ای واحد را در دو جا یا بیشتر عنوان می‌کند.

قصۀ یونس

این داستان در قرآن، سورۀ انبیاء، صافات، قلم و ... آمده است و ابوالفتوح نیز در هر جا به اقتضای معنای آیه، قسمتی از داستان و گاه کل آن را نقل کرده است. در سورۀ انبیاء، خداوند از رسالت یونس می‌گوید و عذاب قوم او که بر ایشان فرود نیامد و یونس از میان قوم رفت تا خوراک ماهی شد.

  ابوالفتوح پس از ترجمۀ آیه، آن را تفسیر نموده، از چگونگی کشتی‌نشینی و در دریا افکندن می‌گوید:

... کشتی بایستاد و نرفت، ملاحان گفتند در میان ما بنده‌ای گریخته است و عادت کشتی این است که چون بنده‌ای گریخته در او باشد نرود. یونس علیه السلام گفت همچنین است آن بندۀ گریخته منم ... او را برگرفتند تا به دریا اندازند خدای تعالی وحی کرد به ماهی که دریاب بندۀ مرا یونس را و نگر تا پوست او را نخراشی و او را هیچ رنج نرسانی که او طعمۀ تو نیست من شکم او زندان تو خواهم کرد روی چند.۱۷

همین داستان به همین شکل در تفسیر سورۀ یونس نیز آورده شده است؛ با شاخ و برگ‌های کم و زیاد، و همچنین به همراه روایاتی که روزهای ماندن یونس در شکم ماهی را بیان می‌کند که از سه تا چهل متفاوت است. از ویژگی‌های تفسیر ابوالفتوح این است که روایات مختلف را در باب یک موضوع، مطرح می‌کند و نتیجه را به عهدۀ خواننده می‌گذارد. در داستان یونس پس از بلعیده شدن توسط ماهی می‌گوید:

او در شکم سه ماهی محبوس گشت و خدای تعالی شکم آن ماهیان را بر او چون آبگینه کرد تا آن ماهی، هفت دریا بگردید و او عجایب هفت دریا بدید چون او را به قعر دریا رسانیدند، تسبیح اهل دریا بشنید. او چهل شبانه‌روز در شکم ماهی بماند ...۱۸

باز در قسمت دیگر، در تفسیر آیۀ ۸۷ سورۀ انبیا، طور دیگری تفسیر کرده، به جای سه ماهی، از سه تاریکی سخن می‌گوید:

فنادی فی الظلمات و این جمع باشد و اقلاً جمع، سه بود و بعضی دیگر گفتند مراد «بظلمات» سه ظلمت است. ظلمت شب، ظلمت دریا و ظلمت شکم ماهی.۱۹

و در مورد تعداد روزها نیز در همان جا می‌گوید:

  بعضی مفسران گفتند یونس چهل شبانه‌روز در شکم ماهی بود و بعضی دگر گفتند سه روز و بعضی گفتند هفت شبانه‌روز.۲۰

نتیجۀ این داستان و علت تنبیه یونس در پایان، مشخص است. یونس بدون اذن خدا برای قوم خود عذاب خواست و از میانشان بیرون رفت و چون بندگانِ گریخته در کشتی نشست و خدا خواست او را بیاگاهاند. زمانی که یونس از شکم ماهی به خشکی می‌افتد، بدنش آن قدر نحیف و پوست نازک شده است که در آفتاب، تاب نمی‌آورد و خداوند درخت کدو را سایبان او قرار می‌دهد و بزی به او شیر می‌دهد. یونس پس از خشک شدن درخت کدو غمگین می‌شود و خداوند می‌فرماید: «برای درخت کدو که خشک می‌شود، دلتنگ می‌شوی [از برای صد هزار مرد و زیادت که هلاک شدندی دلتنگ نمی‌شوی]»۲۱ نتیجه این که بندگان خداوند هر چه قدر هم گناهکار باشند، آفریدۀ اویند و از عذاب آنان راضی نیست و اگر پیغمبری هم راضی به عذاب خلق باشد، به ابتلایی عظیم گرفتار می‌شود.

نقد حکایات نوع سوم

در این نوع حکایات، نیز ابوالفتوح از کتب پیش از خود کمک می‌گیرد و به راست و دروغ آن کاری ندارد و هیچ توضیحی نمی‌دهد. تنها از راویان نقل می‌کند. بعضی از این حکایات جزو اسطوره‌ها محسوب می‌شوند و برخی حاوی نکات اخلاقی یا اعتقادی‌اند. یکی از این حکایات، داستانی است که در اثنای معجزۀ حضرت موسی و جادوگران نقل می‌کند؛ جایی که در مورد معجزه و سحر و شعبده توضیح می‌دهد، می‌گوید شوهرش زن دیگری گرفته است و می‌خواهد که جادوگر کاری کند که مرد، زن را رها کند:

تدبیری توانی کردن که این شوهر من این زن رها کند؟ گفت: تدبیری توانم کردن که او را به دست خویش بکشد. و حیله کرد تا چنین شد.۲۲

زن جادوگر به خانۀ زن دوم می‌رود و به او می‌گوید اگر می‌خواهی، کاری کنم که شوهرت غیر از تو به هیچ کس نگاه نکند و فقط تو را دوست داشته باشد، این دستور را انجام بده. دو عدد از موی چانۀ شوهرت با تیغ سر بِبُر و برای من بیاور. زن شادمان شد و تیغ سلمانی را از جادوگر می‌گیرد تا همان شب در هنگام خواب، نقشه را اجرا کند. اما جادوگر به سراغ مرد می‌رود و می‌گوید همسرت قصد جانت کرده و نشانه‌اش این که امشب با تیغ سلمانی به سراغت می‌آید. شب هنگام، زن به خیال این که مرد خوابیده، تیغ را جلو می‌برد تا مو را ببرد. مرد، دستش را گرفته و به عوض آن، او را می‌کشد. این داستان، از نمونه‌های رایج آن روزگار است که در کتاب‌های کلیله و دمنه، مرزبان‌نامه، سندبادنامه و بسیاری کتب دیگر، یافت می‌شود و مضمون بیشتر آنها، حیله‌گری زنان است و تنبّه مردان. این قصه گرچه ارتباطی به آیات مورد نظر ندارد، تنها به خاطر توضیح تفاوت میان سحر و شعبده و حیله بیان شده است که بسیار به جا و منطقی است.

حکایت اسطوره‌ای

از کعب احبار نقل می‌کند:

یک روز ابلیس آمد و به ماهی گفت. هیچ دانی که بر پشت تو از زمین‌ها و کوه‌ها و حیوانات، چه نهاده است؟ اگر خویشتن بجنبانی، همه ریخته شوند. ماهی همت کرد که چنان کند. خدای تعالی جانوری فرستاد تا در بینی آن ماهی شد و او را برنجانید. او در خدای بنالید. خدای تعالی فرمان داد تا آن جانور بیرون آمد و بروی حوت نشست. هر گه که همت کند، به مانند آن، در او نگرد؛ نیارد کردن. آن گه زمین، مانندۀ کشتی بر سر آب، می‌جنبید. خدای تعالی کوه‌ها را بیافرید و به میخ زمین کرد تا دوخته شد؛ چنان که گفت والجبال اوتادا.۲۳

این داستان، از انواع اسطوره‌هایی است که در تواریخ، مانند تاریخ طبری، دیده می‌شود. و معلوم است که از نظر علمی پایه‌ای ندارد و مربوط به زمانی است که زمین را بر شاخ گاو، گاو را بر پشت ماهی و ماهی را در اقیانوس می‌پنداشتند. از این حکایات در این کتاب بسیار است، و نظیر آن حکایت کشتی نوح است که شیطان بر پشت آن نشست. نوح گفت: «توبه کن یا ابلیس خود و مردمان را تباه کردی» و خداوند شرط کرد که توبۀ شیطان، سجده بر خاک آدم است و تو نپذیرفت.۲۴ این نوع نگرش به آفرینش جهان و انسان و ابلیس گاه از دیدگاه عرفانی نیز سرچشمه می‌گیرد و مبنای تفسیرِ به رأی و به دل، نیز قرار گرفته است و عرفایی چون عین القضات همدانی در کتاب تمهیدات۲۵ و نامه‌ها۲۶ برخی از آیات قرآن را بنا به ندای دل و گمان شخصی خود تأویل کرده و ابلیس را داری شخصیتی غیر از آنچه تفاسیر لفظی تعبیر می‌کنند. می‌داند.

حکایتی دیگر

این حکایت معلول دید عارفانۀ راوی است و در واقع، چشم بصیرت، که زیاد، از آن شنیده‌ایم و می‌توان باور کرد که با بستن چشم گناه‌آلود و باز کردن چشم واقعی، چیزهایی قابل دیدن است؛ که هر کسی قادر به دیدنش نیست این حکایت از علی بن عبدالعزیز روایت شده است:

سالی از سال‌ها من عدیل ابوعبید القاسم بن سلام بودم. چون به موقف رسیدم، چاهی بود از آنجا آب برآوردم و غسل کردم و نفقه‌ای که داشتم؛ آنجا فراموش کردم ... بازگشتم. در آن وادی نگاه کردم. همه وادی پر ار قرده و خنازیر دیدم: پر از کپّی و خوک بود بترسیدم از آن حال و بیامدم. پیش از صبح با قافله رسیدم، گفت: دانی تا از چه بود؟ گفتم نه. گفت: آن، گناه بنی‌آدم است آنجا رها کرده‌اند و بیامده.۲۷

اینجا حکایت از انسان‌هایی است که به حج می‌روند و چون در احادیث وارد است که هر کس قصد حج خانۀ خدا کند و قدم بردارد، گناهانش آمرزیده می‌شود و طبیعتاً خوی و رفتار بد شکل نازیبایی دارد، جایز است که تصور کنیم که طایفۀ حجاج، گناهان زشت خود را در وادی جا گذاشته‌اند و با خوبی‌های خود و صورت واقعی رفته‌اند و این طرز تفکر ناشی از کشف و شهودهایی است که بر برخی عارض می‌شود و از بعضی پیامبران و ائمه نیز گاهی شنیده شده است که نظیر چنین کشفی داشته‌اند؛ چنان که امام سجاد۲۸، در مراسم حج، به یکی از یاران خود نشان داد که گردندگان دور خانۀ کعبه، حیواناتی درنده بودند نه انسان.

  به طور کلی، در تفسیر ابوالفتوح بیشتر شاهد تفاسیر ظاهری هستیم تا باطنی و عرفانی و ذوقی. هیچ آیه را به میل خود و تصور خود، تأویل نکرده و پیوسته مستندات را آورده است و حکایات در این تفسیر به قدری زیاد است که می‌توان آن را تفسیری تاریخی، داستانی دانست که شامل، احادیث، روایات، افسانه‌ها قصص قرآن و حکایات پندآمیز است و در هر حال نمونه‌ای از روش تفسیرنویسی است در زمان‌های دور.

 

۱. تفسیر ابوالفتوح رازی، ج ۱، ص ۱.

۲. همان، ص ۲.

۳. همان، ص ۳.

۴. همان، ج ۲، ص ۷۷.

۵. همان، ج ۱، ص ۳۵.

۶. همان، ج ۱، ص ۳۹.

۷. همان، ج ۱، ص ۳۲.

۸. همان، ج ۱، ص ۳۷.

۹. سورۀ زلزال، آیۀ ۷ و ۸.

۱۰. در تأیید این سخن، ر . ک: آیات ۱۰ و ۱۱ سورۀ ملک و در مورد زن لوط و نوح و آسیه زن فرعون.

۱۱. تفسیر ابوالفتوح، ج ۱، ص ۸۲.

۱۲. همان، ج ۲، ص ۷.

۱۳. همان، ج ۲، ص ۸.

۱۴. سورۀ بقره، آیۀ ۶۷.

۱۵. تفسیر ابوالفتوح، ج ۲، ص ۸.

۱۶. همان، ج ۲، ص ۱۴۸.

۱۷. همان، ج ۵، ص ۴۴۹ و ج ۱۰، ص ۲۱۲.

۱۸. همان، ج ۱۰، ص ۲۱۳.

۱۹. همان، ج ۳، ص ۵۵۹.

۲۰. همان.

۲۱. همان، ج ۱۰، ص ۲۱۳.

۲۲. همان، ج ۲، ص ۷۷.

۲۳. همان، ج ۱، ص ۱۵۶.

۲۴. همان، ج ۱، ص ۲۱۴.

۲۵. تمهیدات عین القضات، تصحیح عفیف عیسوان.

۲۶. نامه‌های عین القضات در سه جلد تصحیح عفیف عیسوان.

۲۷. تفسیر ابوالفتوح رازی، ج ؟؟؟؟، ص ۱۲۹.

۲۸. شاید امام باقر باشد.