تاريخ : 1391/11/29
کد مطلب: 383
نقد و بررسی و معرفی بخش فواید سبکی و خصوصیات دستوری و لغوی و املایی تفسیر ابوالفتوح رحمه الله

نقد و بررسی و معرفی بخش فواید سبکی و خصوصیات دستوری و لغوی و املایی تفسیر ابوالفتوح رحمه الله

مقدمه

دکتر حقوقی در صفحۀ ۸۴ از جلد دوم کتاب تحقیق در تفسیر ابوالفتوح رازی (بخش فواید سبکی و ...) آورده است:

«در تفسیر شیخ، لغات بسیاری دیده می‌شود که:

۱. به پارسی سره هستند،

۲. در کتاب‌های آن زمان دیده نمی‌شود،

۳. شیوۀ استعمال و معنی آن لغت، غیر از آن است که شیخ از آن استنباط کرده،

۴. غالب آن لغت‌ها در فرهنگ بدان معنی که شیخ آورده دیده نشده است،

۵. با ذکر شاهد مثال‌های متعدد از متن شیخ، فواید لغوی کاربردی شیخ مشخص می‌شود،

۶. پاره‌ای از لغات، که یک جزء آنها، لغت اصلی و نادره بوده، به صورت مرکب ضبط شده مانند: بیدادکار، چراغ مردن و ... .»

  مجموع ۲۲۹ واژه و ترکیبی که، به زعم محقق ارجمند، از یکی از جهات شش‌گانۀ مذکور نادره، مفید و قابل توجّه است، در چند دسته قابل تشخیص هستند که عبارت‌اند از:

۱. کاملاً عربی هستند یا حداقل یک جزء آنها ـ که عمدتاً جزء اصلی ترکیب است ـ عربی است یا معرف هستند؛ مانند: آخرینان، متأخرین، اجازه کردن، احتمال کردن، اعتبار گرفتن، دقت، اقرار دادن، انزله کردن، اولینان، شموس و ... .

۲. اسامی خاصی که یا نام حیوان، پرنده و حشره است و یا نام مکانی خاص یا شی‌ای ویژه؛ به هر حال آوردن اسامی خاص در میان واژه‌های نادره و مفید فایدۀ لغوی دانستن آنها، هیچ گونه توجیه خاص علمی ندارد به علاوه که برخی از اسامی فارسی سره نیستند و برخی دیگر مربوط به گویش رازی ابوالفتوح است. به تعدادی از آنها توجّه کنید:

   اسفرود: نام پرنده‌ای، پرستک: پرستو، درخت سبنه، موریانه، دم نخره: دمبلیچه، سازو: لیف خرما، گاورس: ارزن، شبیازه: خفاش، فلاشنگ: فلاخن، گرزن: تاج، لوید: دیگ بزرگ، کوف: بوم، و ... .

۳. فرایند واجی؛ در مبحث زبان‌شناسی، فرایند واجی عبارت است از ابدال (دگرگونی واجی به دیگر) جابه‌جایی (جابه‌جا شدن جای واج‌های یک واژه)، افزایش (اضافه شدن واجی به یک واژه)، کاهش یا حذف (کاسته شدن واجی از یک واژه) و ادغام (ادغام شدن واج‌های همسان یا نزدیک به هم در یک واژه) که معمولاً در زبان گفتار رخ می‌دهد.

  بسیاری از واژه‌هایی که محقق محترم به عنوان نادره ثبت نموده‌اند، مشمول یکی از فرایندهای واجی مذکور هستند. در متن مقاله تک تک آنها مشخص شده‌اند. بدیهی است در فرآیندهای واجی گفتار و محاوره‌ای که به زبان نوشتار راه یافته‌اند، هیچ گونه لطف خاص ادبی و ... وجود ندارد:

  جینسان (ابدال و جابه‌جایی)، دمبال (ابدال)، کال‌زارد (ابدال)، هفتده (افزایش) و ... .

۴. بعضی از واژه‌ها، با توجّه به متنی که خود محقق محترم به عنوان شاهد مثال آورده، اشتباه معنی شده‌اند، از جمله: دفتره، ساز، بسپاردن

۵. دو مورد از واژه‌ها معنی شده‌اند؛ سرپارنجن (ص ۱۱۱)، نژهان (ص ۱۲۹).

۶. مواردی اشتباه معنی شده‌اند؛ همچون: فرق نکردن، فروشدت، درخت شبه، سازمند، برگ کردن.

۷. برخی از ترکیب‌ها و واژه‌ها ویژگی گویشی ابوالفتوح (گویش رازی) است که در نوشته منعکس شده است. لازم به یادآوری است که گویش رازی یکی از گویش‌های مرکزی ایران و متعلق به پهلوی اشکانی بوده که احتمالاً تا قرن هفتم در ری و حوالی آن رایج بوده است از این گویش اشعار و نوشته‌هایی در دست است؛ این گروه از واژه‌ها و ترکیب‌ها را می‌توان به چند دسته تقسیم کرد، بدیهی است که در این قسم از واژه‌ها ابداع و نوآوری خاصی وجود ندارد:

الف. استفاده از واژه‌ها و افعال گویش رازی: بجاردن: آماده کردن، جابیدن: جویدن.

ب. استفاده از افعال پیشوندی:

- ها: ها زدن، ها شدن، ها گرفتن.

- فرا: فرابافتن، فرا یافتن.

- فراز: فراز شدن، فراز رسیدن، فراز کردن.

- فرو: فرو شدن، فروگذاشت، فرونگریستن، فروهایدن.

۸. ترکیب‌هایی که جزء آن را می‌توان حذف کرد؛ مثلاً در سرما یافتن، یافتن در معنی خوردن استعمال غریب بوده و به راحتی می‌توان جزء اوّل را حذف کرد، همچنین است در فرو رفتن.

۹. مصدرهای جعلی؛ اسم یا صفت را به شکل فعل با شناسه به کار برده است: ریزیدن، شکوهیدن، شیاریدن، غارتیدن، پروازیدن و ...

۱۰. واژه‌های تکراری: در دو مورد شکل دیگر واژه را در همان معنی آورده است: فرستک پرستک / مردن چراغ مردن.

۱۱. فارسی سره، لغت نادره که مخصوص ابوالفتوح است و در جستجوی نگارنده با توجّه فرصت اندک شاهد مثالی که ثابت نماید هم زمان با ابوالفتوح یا قبل از آن در این معنی استعمال داشته به دست نیامد. بدیهی است عدم دسترسی نگارنده دال بر عدم چنین شواهدی نیست، شاید اگر با فراغ بال بیشتری جستجوی فراگیرتر به عمل آید، بتوان برای این موارد هم شاهدی یافت، هر چند که بسیاری از آنها فارسی یا فارسی سره نیستند و اکثراً استعمال غریب دارند؛ از جمله: اعتبار کردن، اجازه کردن، بیندازد، انزله کردن، اولینان، به پای داشتن، برشیوندان، بسندکار، بر شرم بر افتادن، به کار داشتن، بهترینه، بی‌دیدگی، توانی، چره، جمبنده و ... .

۱. آتش تاغ: داغ آتش، در این مورد فرایند واجی ابدال (تبدیل و به ت) کاملاً مشهود است.

۲. آتش‌خانه: کوره، جاری روشن کردن آتش.

و این آتش‌خانه را که داریم و خورشید را که داریم نه بدان داریم، که گوییم آن را پرستیم، اما به جایگاه آن داریم که شما محراب دارید.

۳. آتش‌زنه: سنگ چخماق.

ای خداوندی که روز خشم تو، از بیم تو

در جهد آتش به سنگِ آتش و آتش‌زنه

 

منوچهری، ق ۵

۴. آخرینان: بازپسینان، متأخرین؛ این واژه عربی است، ممکن است منظور نگارنده از نادره بودن این واژه، شکل جمع بستن آن باشد.

۵. آویخته: مصلوب، معلّق، اندروا

آب گلفشهنگ گشته از فسردن ای شگفت

هم چنان چون شیشۀ سیمین نگون آویخته

 

فرالاوی، ق ۴

یکی حلقه زرین بدی ریخته

از آن چرخ کار اندر آویخته

 

فردوسی، قرن ۴

۶. آبریز: زر خالص، زرساو و بی‌غش.

از سیستان زر ابریز خیزد.

                                  تاریخ سیستان، ق ۵

بدین فصاحت و این علم شاعری که تو راست

مکوش خیره که ابریز گردی و اکسیر

 

غضایری رازی، ق ۵

۷. اجازه کردن: اجازه دادن، روا شمردن. بخش اوّل این واژه عربی است، تنها نوآوری ابوالفتوح استفاده از فصل کردن در معنی «دادن» است. این گونه کاربرد که احتمالاً به ساختار گویشی ابوالفتوح مربوط می‌شود ویژگی سبکی اوست و بارها در ترکیب‌های مختلف تکرار شده است. محقق محترم تمام این موارد را در شمار نوآوری‌ها ذکر کرده است که البته می‌تواند نوآوری باشد.

۸. احتمال کردن: تحمل کردن، بردباری کردن.

روز آدینه قائد به سلوم خوارزمشاه آمد و مست بود و ناسزاها گفت و تهدیدها کرد، خوارزمشاه احتمال کرد.

 تاریخ بیهقی، ق ۵

چیزها گفت و کرد که اکفا آن را احتمال نکنند چه رسد به پادشاه.

همان

۹. ارجوانی: ارغوانی، سرخ؛ این واژه هم معرب ارغوانی است و نوآوری خاصی ندارد.

و إنّه إذا برلغ في نعت حمزة الثوب قیل ثوب ارجوانی و ثوب بهرمانی.

الجماهر بیرونی، ص ۳۷، ق ۴ و ۵

۱۰. ازک: شاخ خرد؛ بی‌شک این واژه مربوط به گویش رازی ابوالفتوح است، زیرا در زبان پهلوی به شکل ازگ در همین معنی مستعمل بوده است.

۱۱. اسفرود: نام پرنده‌ای سیاه، سنگ خوارک؛ این واژه اسم خاص است و بی‌شک آفریده ابوالفتوح نیست. محقق محترم بسیاری از اسامی خاص را در شمار واژه‌های نادره آورده است؛ در حالی که اسم خاص را یک نویسنده یک فرد خاص وضع نمی‌کند. ممکن است جزء واژه‌های گویش رازی باشد.

۱۲. آسمان خانه: سقف خانه

خرامان همی رفت بهرام گور

یکی خانه دید آسمانش بلور

 

فردوسی، ق ۴

و آلات زرین داد تا بر آسمان ]خانه[ بیت المقدس بیاویزند.

مجمل التواریخ، ق ۶

۱۳. آشکاره: آشکارا، هویدا، پیدا.

یکی نام گفتی مرورا پدر

نهانی دگر آشکاره دگر

 

فردوسی، ق ۴

و سختی به عالم آشکاره گشت.

تاریخ سیستان، ق ۵

گل عاشق شه است و چو دیدار او بدید

گشت آشکاره از دل راز نهان گل

 

مسعود سعد، ق ۵ و ۶

۱۴. اعتبار گرفتن: عبرت گرفتن؛ بخش اوّل ترکیب عربی است.

ملک بر پادشه قرار گرفت

روزگار آخر اعتبار گرفت

 

انوری، ق ۶

شگفتی نله کن به کار جهان

وزو گیر بر کار خویش اعتبار

 

ناصر خسرو، ق ۵

۱۵. اعتبار کردن: دقت؛ بخش اوّل ترکیب عربی است. شاهدی مثالی هم زمان یا قبل از ابوالفتوح در این معنی به دست نیامد؛ بنابراین خاص ابوالفتوح است. (ر.ک: شماره هفت همین مقاله).

۱۶. اقرار دادن: اقرار و اعتراف گرفتن، اقرار کردن؛ بخش اوّل ترکیب عربی است.

ای بارخدایی که همه بارخدایان

دادند به اصل و شرف و گوهرت اقرار

 

منوچهری، ق ۵

مده بر عیب کس نادیده اقرار

وگر دیدی، بپوشی ای یار

 

ناصر خسرو، ق ۵

۱۷. انداخت: تدبیر، طرح، رای

اگر بر زغم و انداخت رافضیان گوییم، گوییم هیبت در دل کفار و غیر کفار از عمر بیشتر بود تا از علی که بر در سرایش فرمان نمی‌بردند.

کتاب النقض، ص ۳۶، ق ۶

۱۸. بیندازد: بی‌توجهی که، التفات نکند.

در این معنی مخصوص ابوالفتوح است و نگارنده نتوانست از متون هم‌زمان با قبل از ابوالفتوح شاهدی برای آن یابد.

۱۹. انزله کردن: فرو فرستادن؛ بخش اوّل ترکیب عربی است. دکتر معین معتقد است که «این ترکیب بر ساختۀ ایرانیان است» و ویژه ابوالفتوح است.

فرهنگ معین، ج ۲، ص ۳۷۹

۲۰. اولینان: پیشینیان، نخستین‌ها؛ این واژه عربی است فقط نوع استفادۀ ابوالفتوح ویژۀ خود اوست.

۲۱. بارانیدن: فرو ریختن باران. مصدر جعلی است یعنی اسم را به شکل فعل با شناسه به کار برده است.

ز ابر تیره بارانه به هر جایی همی لؤلؤ

به باغ و راغ از آن لؤلؤ، یمانی لاله حمرایی

 

سنایی، ق ۶

۲۲. بار نهادن: وضع حمل، زاییدن

گفتم تو چه دانی که شب تیره چه زاید

بشکیب و صبوری کن تا شب بنهد بار

 

فرخی، ق ۵

زمانه حامل هجر است و لابد

نهد یک روز بار خویش حامل

 

منوچهری، ق ۵

۲۳. بالا: بیشتر از، فوق، زبر

چون آب ز بالا بگراید سوی پستی

وز پست چو آتشی بگراید سوی بالا

 

عنصری، ق ۵

تو بر مایۀ دانش خود مایست

که بالای هر دانشی دانشی است

 

فردوسی، ق ۴

۲۴. به پای داشتن: اقامه کردن؛ مخصوص ابوالفتوح.

۲۵. بجاردن: آماده کردن؛ این واژه مربوط به گویش رازی است که احتمالاً ابوالفتوح نیز بدان تکلم می‌کرده است، این واژه با مختصر تغییر آوایی، در همین معنی هم اکنون در گویش‌های مرکزی ایران رایج است. (ر.ک: پجاردن در گویش آمره، یکی از گویش‌های مرکزی ایران، فرهنگ آمره، مؤلف نگارنده)

۲۶. به حکم نشستن: در مسند قضا بودن، آمادۀ داوری؛ بخشی از این ترکیب عربی است.

۲۷. بربیختن: پیچیدن، برپیختن

پرکنده چنگ و چنگل ریخته

خاک گشته باد، خاکش بیخته

 

رودکی، ق ۴

۲۸. برشیواندن: زیر و رو کردن، مخصوص ابوالفتوح است.

۲۹. برگ کردن: توشه دادن، ]تجهیز کردن[ با توجه به شاهدی مثالی که ذکر شده، محقق محترم با اندکی مسامحه این ترکیب را معنی کرده است.

هر چیز که هستی ترک می‌باید کرد

وز ترک اساس برگ می‌باید کرد

 

خواجه عبدالله انصاری، ق ۵

۳۰. بسپاردن: تسلیم کردن، ]سپردن، به امانت نهادن[

اگر تاج سپارد به من

پرستش کنم چون بتان را شمن

 

فردوسی، ق ۴

و آنچه رسم است خلافت را بدو بسپارد تا برود.

تاریخ بیهقی، ق ۵

۳۱. بسفند: امر از مصدر سفتن، سوراخ

بسفتند خرطوم پیلان پیر

ز خون شد در و دیده چون آبگیر

 

فردوسی، ق ۴

خدای تعالی مرغی را بفرستاد تا آن کوه بسفت و در گردن عوج افتاد.

مجمل التواریخ، ق ۶

۳۲. بسندکار: قانع، این نوع استفاده مخصوص ابوالفتوح است.

۳۳. به شرم افتادن: شرم کردن؛ مخصوص ابوالفتوح.

۳۴. بشولید: آشفته و پریشان، ]ژولیده[

روزی من اندر کرمان به نزدیک وی آمدم با جامۀ راه بشولیده.

کشف المحجوب هجویری، ق ۵

مردم را کالید کند تا اندیشه بشولیده شود.

کیمیای سعادت، ق ۵

۳۵. به کار داشتن: به کار بردن، مخصوص ابوالفتوح. (ر.ک: مورد ۷ همین مقاله)

۳۶. بهترینه بهترین: مخصوص ابوالفتوح است، لکن لطف خاصی در آن دیده نمی‌شود.

۳۷. بهینه: بهترین، بهین.

بهتر رهی بگیر که دو راه پیش توست

سوی بهینه راه طلب کن یکی خفیر

 

ناصر خسرو، ق ۵

عشق است بتا بهینه کیش مرا

نوش است مرا ز عشق‌ترینش

 

سنایی، ق ۶

۳۸. بیختن: پیچیدن؛ تکراری است. (ر.ک: مورد ۲۷ همین مقاله)

۳۹. بیدادکاران: ستمکاران؛ کاربرد خاص ابوالفتوح است، لیکن هیچ لطف خاصی ندارد.

۴۰. بی‌دیدگی: نابینایی؛ خاص ابوالفتوح.

۴۱. بیدان: ویران. فرایند واجی ابدال (تبدیل و به ب) که متأثر از گویش محاوره‌ای و گفتاری است.

۴۲. بیشترینه: بیشترین؛ خاص ابوالفتوح.

۴۳. پاتهی: پابرهنه و بدون کفش؛ خاص ابوالفتوح.

۴۴. پارنجن: خلخال، پای آورنجن.

کرده ز پی نجیب سرمست

پارنجن پا و یارۀ دست

 

خاقانی، ق ۶

۴۵. پاتیلچه: پاتله، پاتیله، مطلق دیگ. مخصوص ابوالفتوح است و احتمالاً از گویش وی تأثیر پذیرفته است.

۴۶. پایندان: کفالت، کفیل، ضامین.

گفتم اگر این ماه امروز نتواند داد مهتری وثیقه و پایندان بستانیم شاید؟ گفت نه.

تاریخ بلعمی، ق ۴

و بوم و جغد و زاغ سیاه و عکه و گنجشک این پنج مرغ پایندان شدند.

قصص الانبیاء، ق ۵

۴۷. پایندانی: ضمانت، میانجی‌گری، تعهد.

پس سلیمان مرغانی را که پایندانی کرده بودند دعای بد کرد.

قصص الانبیاء، ق ۵

۴۸. پرستک: نام پرنده، پرستو. اسم خاص (ر.ک: مورد ۱۱ همین مقاله).

۴۹. پروازیدن: پرواز کردن. مصدر جعلی خاص ابوالفتوح است.

۵۰. پس روی: پیروی.

نیکخو گشتی چو کوته کردی از هر کس طمع

پیش رو گشتی چو کردی عاقلان را پس روی

 

ناصر خسرو، ق ۵

۵۱. پناه با خدای دادن: پناه به خدا بردن. مخصوص ابوالفتوح.

۵۲. تا سه: آرزو، انتظار آمیخته با بی‌قراری.

علامت وی آن است که تا سه و غمی اندر آن کس پدید آید.

ذخیره خوارزمشاهی، ق ۴ و ۵

یار هم کاسه هست بسیاری

لیک هم تاسه کم بود یاری

 

سنایی، ق ۶

و مثال‌های متعددی از انوری و ... .

۵۳. ترس‌کار: ترسان، ترسنده.

یکی جامۀ ترس‌کارانه بخواست

بیامد سوی داور داد راست

 

فردوسی، ق ۴

تا غمگن و شادان بود

زان ترس‌کاران پارسا

 

ناصر خسرو، ق ۵

۵۴. ترویخ کردن: رو به راه کردن: مخصوص ابوالفتوح.

۵۵. تفسیر دادن: تفسیر کردن؛ جزء اوّل ترکیب عربی است. (ر.ک: مورد ۷ همین مقاله)

۵۶. تقصیر کردن: کوتاه و کوتاهی کردن.

تقصیر نکرد خواجه در ناواجب

من در واجب چگونه تقصیر کنم

 

رودکی، ق ۴

 

من اندر خدمتش تقصیر کردم

درخت خدمت من گشت بی‌بر

 

فرخی، ق ۵

۵۷. تنگ رسیدن: بسیار نزدیک شدن

چون طوسیان تنگ در رسند من پذیره خواهم شد.

تاریخ بیهقی، ق ۵

رسید آن تهی تنگ در شاه روم

خروشید کای مرد بیداد شوم

 

فردوسی، ق ۴

و مثال‌های متعدد دیگر.

۵۸. توانی: توانایی؛ مخصوص ابوالفتوح.

۵۹. تیزنا: محل تیزی شمشیر و تیغ.

ز وصف تیغ تو زان قاصدم که اندیشه

بریده گشت چون بر تیزناش کرد گذر

 

جمال‌الدین اصفهانی، ق ۴

۶۰. جاییدن: جویدن؛ این واژه مربوط به گویش رازی است، و هم اکنون عیناً در گویش‌های مرکزی ایران رایج است. (ر.ک: فرهنگ آمره از نگارنده همین مقاله)

۶۱. جنبنده: پشتش؛ مخصوص ابوالفتوح و احتمالاً مربوط به گویش اوست.

۶۲. چاره‌گر: تدبیر کننده

که دانست کاین چاره‌گر سرد سند

سپاه آرد از چین و سقلاب و هند

 

فردوسی، ق ۴

که داند گفت چون بدشادی ویس

زمرد چاره‌گر آزادی ویس

 

ویس و رامین، ق ۵

و گرایدون به بن انجامدمان نقل و بنید

چارۀ هر دو بسازیم که ما چاره گریم

 

منوچهری، ق ۵

۶۳. چراغ‌پای: پایۀ چراغ، آنچه چراغ را روی آن می‌گذارند.

هم‌چون چراغ پایه نگردند سرفراز

زیرا که زخم یافته چون کوه‌ها ونند

 

سوزنی سمرقندی، ق ۶

۶۴. چراغ مردن: خاموش شدن ]چراغ[؛ مردن در معنی خاموش شدن هنوز هم در اکثر نقاط ایران رایج است.

آه و دردا که چراغ من تاریک بمرد

باورم کن که از این درد بترکس را، نی

 

خاقانی، ق ۶

۶۵. چره: چرا، رعی؛ مخصوص ابوالفتوح.

۶۶. چفسان: فعل امر، بچسبان. فرایند واجی ابدال (ب به ف) و جابه‌جایی (ف و س)، دال بر شکل عامیانه و گفتاری و محاوره‌ای این واژه است و احتمالاً نوآوری خاصی ندارد.

۶۷. چندگاهه: چندوقته؛ خاص ابوالفتوح.

۶۸. چندینی: آنقدر؛ خاص ابوالفتوح.

۶۹. خارناک جایی که خار بسپار باشد، پرخار.

خارناک: پرخار، بسیار خار، باخار.

منتهی الارب

۷۰. خرماستان: نخلستان.

با خود خرماستانی دشت.

تاریخ بلعمی، ق ۴

دو هزار سوار سلطان ترکمان در خرماستان‌ها کمین نشاندند.

تاریخ بیهقی، ق ۵

و مثال‌های متعدد دیگر.

۷۱. خشک: برّ

نشانی ندادند بر خشک و آب

نه آگاهی آمد ز افراسیاب

 

فردوسی، ق ۴

و مثال‌های متعدد از فردوسی

۷۲. خفیدن: عطسه کردن.

چون بخفد با سعادت اثر

غالیه گردد باد سحر

 

ترمذی، ق ۴

۷۳. خوار: آسان، سهل، مقابل دشخوار

و نفخ شکم را سود دارد و زادن را خوار گرداند.

الابنیه، ق ۴ و ۵

چنان خوارش از پشت زین برگرفت

که ماندند گردن کشان در شگفت

 

فردوسی، ق ۴

آن چه ز میراث پدر یافتی

خوار ببخشیدی به کیل و من

 

فرخی، ق ۵

۷۴. خیزاندن: لغزاندن، ازلان؛ مخصوص ابوالفتوح.

۷۵. دلند در زمین پوشاندن: بذرافشانی؛ مخصوص ابوالفتوح.

۷۶. درازنا: طول، درازی، درازا.

همان قدیماً بزرگ بوده است، چنان که سه فرسنگ درازنای آن بوده است.

مجمل التواریخ، ق ۶

۷۷. در حال خود یافتن: حال نوع.

سطیح کاهن بر شرف مرگ بود و اندر حال خویش اوفتاد بود.

ترجمه تفسیر طبری، ق ۴

۷۸. دختره: دخترک؛ در تمام واژه‌نامه‌ها از جمله دهخدا و معنی این واژه، دوشیزه معنی می‌دهد. جالب این که در متن ابوالفتوح هم دویژه معنی می‌دهد:

و این دختران را یکی صفوره نام بود و یکی رالیا و آن دختره را که صفوره نام بود به موسی داد.

۷۹. درختتان: جایی که درخت زیاد باشد.

آدم به کوه سر اندلیب به زمین آمد ... و همی گریست از آب دو چشم وی درختستانی پدید آمد.

تاریخ بلعمی، ق ۴

۸۰. درخت سنبه: موریانه؛ اسم خاص (ر.ک: مورد ۱۱ همین مقاله)

در لغت‌نامۀ دهخدا و معین دارکوب و متعه هم آمده است.

۸۱. درخواستن: طلب کردن ما استدعا و خواهش کردن ما از روی نیاز سؤال کردن.

از خداوند خسروان در خواه

تا فرستد تو را به ترکستان

 

فرخی، ق ۵

روزگاری است تا تو را آزموده باشم این شقل را درخواسته باشی بی‌فرمان و اشارت من.

تاریخ بیهقی، ق ۵

۸۲. درخوردن: شایسته، سزاوار، لایق بودن.

همان کف کجا با خرد درخورد

دل اژدها را خرد شکند

 

فردوسی، ق ۴

هم‌چنان در خورد از روی قیاس

کان ملک شمس است این میر قمر

 

فرخی، ق ۵

۸۳. درد کردن: متألم ساختن

مغترت نمی‌برد سخن سرد بی‌اصول

دردت نمی‌کند سر رویین چون جرس

 

سعدی، ق ۷

۸۴. در دل گرفتن: عزم کردن، تصمیم گرفتن. مخصوص ابوالفتوح، به شکل در دل دارم آمه است:

پیامبر فرمود: از من بخواهید که در دل دارم که بدهم.

کیمیای سعادت، ق ۵

۸۵. درزن: سوزن

تهمت نهند بر من و معنیش کبر و بس

خود در میان کار چو درزی و درزنند

 

سنایی، ق ۶

برای این که خرازان گه خزر

کنند از سبلت روباه درزن

 

خاقانی، ق ۶

۸۶. درزه: توده، پشتۀ علف و خار و خاشاک.

اخنغاث جمع خغث بوده ضغث، در زه یا چیزی بود که به کار نیاید.

تاریخ بلعمی، ق ۴

گفت آن صندوق بیار، چون بیاورد در زه‌های نامه بیرون گفت.

انوری، ق ۶

۸۷. درزی کردن: خیاطی کردن، درزی‌گری (ر.ک: مورد ۸۵ همین مقاله)

۸۸. دستره: داس کوچک دندانه‌دار

پشت خوهل و سرتویل و روی برگردار نیل

ساق چون سوهان و دندان بر مثال دستره

 

فرهنگ اسدی، ق ۵

این ترب را گر بدوانی تو فی المثل

بر دست دره ریزد دندان دستره

 

سوزنی سمرقندی، ق ۶

۸۹. دست یازیدن: دست دراز کردن و برآوردن.

به زور کیانی بیازید دست

جهان‌سوز مار از جهان جوی جست

 

فردوسی، ق ۴

۹۰. دلیل کردن: ثابت شدن.

چون جور است برآید، همواره دلیل می‌کند که آن سال فراخ بود.

نوروزنامه، ق ۶

۹۱. دمبان: پس، دنبال، عقب.

فرایند واجی ابدال (تبدیل ن به م) که شکل عامیانه، محاوره‌ای و گفتاری است و نوآوری خاصی ندارد.

۹۲. دم غزه: دمبلیچه؛ اسم خاص و احتمالاً رایج در گویش رازی (ر.ک: مورد ۱۱ همین مقاله)

۹۳. دنبال: دم.

به بازی و خنده گرفت و نشست

شخ گاو دنبال گرگی به دست

 

فردوسی، ق ۴

گوسفندی که رخ از داغ تو آراسته است

اژدها بالش و بالین کندش از دنبال

 

فرخی، ق ۵

و مثال‌های متعدد دیگری از فردوسی، منوچهری، ناصرخسرو، خاقانی و ... .

۹۴. دندان کند شدن: نا امید شدن.

دشمنان هر دو جانب چون حال یکدلی و یکدستی ما بدانند، دندانشان کند شود و بدانند که فرصتی نتوانند یافت.

تاریخ بیهقی، ق ۵

۹۵. دویسیده: معتقد، لخته؛ مخصوص ابوالفتوح.

۹۶. دیرینه: قدیمی، کهن، دیرین.

چو ارجاسب آثاه شد شادشه

ز اندوه دیرینه آزاد شد

 

دقیقی، ق ۴

دلا باز آی تا با تو غم دیرینه بگسارم

حدیثی از تو بنیوشم نصیبی از تو بردارم.

 

فرخی، ق ۵

۹۷. دیک پختن: طبخ کردن، غذا پختن

پیغمبر زیر آن درخت نماز بکرد، پس آن جا دیگ پختند و شب آن جا بود.

تاریخ بلعمی، ق ۴

پس آن کو به ناگاه می‌پخت دیگ

به هنگام خور بود یار علی

 

ناصر خسرو، ق ۵

۹۸. راستگیر: صادق، راستین؛ مخصوص ابوالفتوح.

۹۹. راستین: صدیق، راستینه.

فرزند زهرا و حیدر گرفتم

من این سیرت راستین محمد

 

ناصر خسرو، ق ۵

۱۰۰. راستینه: صدیق، راستین.

و این میان ]زمین که در میان عالم است[ راستینه میان است.

التفهیم بیرونی، ق ۴ و ۵

پر کن صنما هلا قنیه

زان آب حیات راستینه

 

سنایی، ق ۶

۱۰۱. رودکان: جمع روده، بهار.

این واژه جمع روده است و هم در زمان ابوالفتوح و قبل از او واژۀ رایجی بوده است و مشخص نشد که چه ابداعی در آن وجود دارد.

۱۰۲. ریزیدن: ریختن؛ مصدر جعلی است.

آن مردگان ... بریزد و خاک شدند.

ترجمه تفسیر طبری، ق ۴

ایشان را خارش اندر تن افتاد و تنهاشان بریزید.

ترجمه تفسیر طبری، ق ۴

۱۰۳. زفر: دهان، کنج دهان، فک

زبانش به سان درختی سیاه

زفر باز کردن فکنده به راه

 

فردوسی، ق ۴

تیر تو جگر دوزد سهم تو زفر بندد

بس خانه کز آن بی‌کس زین زیر و زبرداری

 

فرخی، ق ۵

۱۰۴. ژفکن: چرکین

چشم و مژگان ز ژفک گندیده

عنکبوتی به گو غلطیده

 

ابوالعباس طیان، ق ۵ یا ۶

۱۰۵. ساز: آلت، وسیلۀ ساز و برگ.

با توجه به شاهد مثال؛ آهنگ، قصد، عزم و تصمیم معنی می‌دهد:

برای آن که چون رسول (ع) از مکه بیامد و جماعتی که ساز آمدن نداشتند و آن‌جا بماندند، مشرکان ایشان را عذاب کردند.

۱۰۶. سازمند: چیزی که ساخته و آراسته و با نظام باشد اعم از نوشته و زاد و راحله و آنچه در سفر به کار است.

  با توجه به متن می‌تواند معانی متناسب، سازگار و موزون را نیز در نظر گرفت.

سازمند از تو گشت کار همه

ای همه و آفریدگار همه

 

نظامی، ق ۶

۱۰۷. سازو: ریسمان علفی، نی بوریا، لیف خرما.

از راستی چنان که ره او را

گویی زده است مسطره و سازو

 

فرخی، ق ۵

نزار و تفاته گشتم به سان سازوی تو

مکن بترس زایزد ز عاقبت بندیش

 

مسعود سعد، ق ۵ و ۶

۱۰۸. ساو: خالص، برادۀ زر

ایشان تدبیر کردند که سوی خاقان رسول فرستند و هدیه و ساوه و باج پذیرند.

تاریخ بلعمی، ق ۴

مهان جهانش همه باژ و ساو

بدادند بر خود گرفتند تاو

 

دقیقی طوسی، ق ۴

۱۰۹. ستبر: ضخامت؛ بی‌نهایت رایج است.

که رانش چون ران هیونان ستبر

دل شیر و نیروی ببر و هژبر

 

فردوسی، ق ۴

گنگی پلید بین یو گنگی پلید پا

محکم ستبر ساقی زین کرده ساعدی

 

عجدی، ق ۴ و ۵

۱۱۰. ستبره: معقّد، دویسیده

و خوت طبیعی اندر ستبری و تنگی مقدت باشد.

ذخیره خوارزمشاهی، ق ۶

مؤمنی، اندیشۀ گبری مکن

در تنکی کوش و ستبری مکن

 

نظامی، ق ۶

۱۱۱. شنبه: مرد دلیر و قوی هیکل و درشت.

گرفتنش دایه و گفتا چه بودت؟

شنبه دیو بدخود چه نمودت؟

 

ویس و رامین، ق ۵

از ایرانیان بد تهم کینه‌خواه

دلیر و شنبه به هر کینه‌گاه

 

فردوسی، ق ۴

۱۱۲. سخته: سنجیده، موزون

همه راه خاقان بپردخته بود

همه جای نزل و علف سخته بود

 

اسدی طوسی، ق ۵

کسی کش نیاز است آید به گنج

ستاند ز گنجی درم سفته بینج

 

فردوسی، ق ۴

۱۱۳. سراشک: پشه، اسم خاص (ر.ک: مورد ۱۱ همین مقاله)

۱۱۴. سر پارنجن: معنی نکرده است.

۱۱۵. سرما یافتن: سرما خوردن، احساس سرما کردن

گفت زنهار پشت مرا به کنارگیر ساعتی که سرما یافته‌ام.

مجمل التواریخ، ق ۶

نتیجه

با نگاهی به آنچه که در این مقاله آمده است، می‌توانیم قاطعانه بگوییم که علی رغم فرضیه محقق محترم (آقای دکتر حقوقی در بسیاری از موارد «واژه‌ها و ترکیبات نادره یا فارسی سره» نیستند؛ زیرا در اشعار و نوشته‌های «هم‌زمان با شیخ و قبل از آن» شواهدی دارد که دقیقاً «در همان معنی است که شیخ از آنها استنباط کرده و یا آنها را استعمال کرده است».

  از مجموع ۲۲۹ واژه۱ و ترکیب، فقط برای ۶۲ مورد شاهد مثالی هم‌زمان با شیخ یا قبل از او به دست نیامد؛ و همان‌طور که قبلاً ذکر شد، عدم دسترسی نگارنده دال بر عدم شاهد مثال نیست.

  بنابراین به این نتیجه می‌رسیم که علت لغزش محقق محترم استقرای ناقص ایشان بوده، زیرا، به صراحت، می‌گوید:

  نویسنده در جمع‌آوری لغات فارسی ابوالفتوح، به سه فرهنگ برهان قاطع، بهار عجم و غیاث اللغات مراجعه و کلیۀ لغات تفسیر شیخ را در سه کتاب مزبور تفحص نمود، چون بدان معنی که شیخ آورده و استعمال کرده در آنها دیده نشده، لذا جزو لغات نادره تفسیر شیخ به حساب آورد؛ چون هر یک از سه لغت مذکور خود، جامع فرهنگ‌هایی هستند که مؤلفان آنها همه فرهنگ‌ها را مورد مطالعه و استفاده قرار داده‌اند؛ لذا لغات نادرۀ تفسیر شیخ، ضمن مراجعه و مقایسه با مآخذ مزبور، برگزیده شد و فقط لغاتی انتخاب و یادداشت گردید که در فرهنگ‌های سه‌گانۀ مذکور، بدان معنی که ابوالفتوح آورده، دیده نشد ... .

در مورد اعتماد محقق ارجمند به این سه فرهنگ و علت لغزش نکات ذیل قابل توجّه است:

۱. همان‌طور که ایشان در پاورقی ص ۸۴ آورده‌اند، برهان قاطع را محمد حسین تبریزی در سال ۱۰۶۲ (ق ۱۱)، غیاث اللغات را محمّد غیاث الدین هندی در سال ۱۲۴۲ (ق ۱۳) و بهار عجم را در سال ۱۱۵۲ (ق ۱۲) تألیف و تدوین نموده‌اند.

  با این توصیف، جای بسی تعجب است که ملاک کار ایشان، سه فرهنگی قرار گرفته که حداقل شش قرن پس از تفسیر ابوالفتوح پدید آمده‌اند و هیچ دلیل ندارد که در فرهنگ‌هایی به دنبال معنی و شاهد مثال بگردیم که در خارج از ایران تدوین شده‌اند.

۲. همان‌طور که مطلع‌ایم بسیاری از شاعران عهد صفوی (دورۀ بازگشت) به هند مسافرت کرده و در دربار گورکانیان هند به عنوان شاعر دربار فعالیت داشته‌اند و علت اصلی تألیف این سه فرهنگ، مبهم بودن مفاهیم واژه‌ها و ترکیبات فارسی برای درباریان و هندیان بوده است و بسیار بدیهی است که معانی مختلف و استعمال‌های غریب واژه‌های مختلف فارسی با شاهد مثال در آنها نیامده باشد و نویسندگان این فرهنگ‌ها فقط به آوردن نمونه‌های مبتلا به قرن ۱۱ و ۱۲ به ساده‌ترین شکل در آنها اکتفا نموده‌اند، لذا محقق بزرگوار را در نتیجه‌گیری به خطا انداخته‌اند.

  لازم به یادآوری است که، جز دو، سه مورد، تمامی شواهد از لغت‌نامۀ دهخدا استخراج شده‌اند.

 

۱. مواردی که نویسندۀ مقاله گرد کرده، ۲۱۹ مورد است که ما در اینجا به همین مقدار اکتفا نمودیم (خبرنامه).